بچه‌های مَمّدگِره



 مـــرگ بـــر آمریکا  


حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه: 

این ملتی که الآن دارند فریاد می‌زنند مرگ بر امریکا» مقصودشان کارتر است. ملت آمریکا که به ما کاری نکرده. ملت آمریکا اگر بفهمد مطلب را، اگر بفهمد مطلب را ملت آمریکا، به حسب وجدان انسانی‌اش، با ما موافق است.

 ۲۵ آذر ۱۳۵۸


حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: 

رژیم آمریکا تجسم شرارت و خشونت است؛ بحران‌ساز و جنگ‌آفرین است. [همواره] و نه‌فقط امروز، حیات رژیم آمریکا به این بوده که برای کسب منافع خودشان دست‌اندازی کنند. آمریکا مظهر شرارت است، آن‌وقت گله می‌کنند که چرا می‌گویید مرگ بر آمریکا.

اولاً به حضرات آمریکایی بگویم: مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر ترامپ و جان بولتون و پمپئو. یعنی مرگ بر سردمداران آمریکا که در این دوره این افراد هستند.

مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر شما عده‌ی معدودی که این کشور را اداره می‌کنید؛ ما با ملت آمریکا کاری نداریم.

️ثانیاً تا وقتی که آمریکا خباثت و رذالت دارد، این مرگ بر آمریکا از دهان ملت ایران نخواهد افتاد.

۱۹ بهمن ۱۳۹۷


مرگ بر آمریکا


 ۲۷ بهمن سالروز شهادت محمدرضا منوچهری _ ممدگره  


حالا باید برای تشکیل پرونده حقوقی به اتاق کارگزینی می‌رفتیم. مسئول کارگزینی سعید شالی بود. سعید بچه‌محل ما بود و از طریق شناختی که روی پدر لباس‌فروش من داشت، مرا هم می‌شناخت. با چند نفر از هم‌دوره‌هایم به طرف کارگزینی رفتیم. آن‌جا باید چند فرم و یک کارتکس را تکمیل می‌کردیم. در قسمتی از کارتکس نوشته شده "حقوق ماهیانه". مسئول کارگزینی از ما خواست تا قسمت مربوط به حقوق ماهیانه را پر نکنیم و ادامه داد ما خودمان میزان حقوقتان را می‌نویسیم. سرها از شرم پایین افتاده بود که یک دفعه صدای قاطعی سکوت اتاق را شکست جمع کن آقا این کاسه و کوزه‌ها را. حقوق چیه؟ مگر کسی که می‌خواهد صحابی آقا امام حسین باشد، برای جنگیدن در روز عاشورا پول می‌گیرد؟»

   این صدا از جوانی بود که قبل از ما در اتاق حضور داشت. حرف او مثل بمب در وجود من منفجر شد و این دومین تلنگری بود که در آن روز حواسم را جمع موقعیتم کرد. آن‌جا پرویز اسماعیلی نکته‌ای را به من تذکر داد و این‌جا هم این جوان با لهجه غلیظ همدانی مرا به خود آورد.

   کارتکس را تکمیل کردم و در گوشه‌ای ایستادم. وقتی او رفت، از سعید شالی پرسیدم که این آقا که بود؟»

   سعید گفت: این ممدگره است. این جا یک سپاه هست و یک ممدگره.»

   گفتم: فامیلی‌اش گره است؟»

   خندید و گفت: نه. نام شناسنامه‌اش محمد منوچهری است. دیده‌بان است و کارش گرا دادن به توپخانه است. برای همین معروف شده به ممدگره. اگر بروی جبهه، حتماً او را می‌بینی.»

حسام حمید، سهم من از چشمان او، فصل ۲، شب‌های قراویز، صفحات ۵۰ و ۵۱

محمدرضا منوچهری _ ممدگره


ممدگره روی تپه‌ای به نام دیدگاه شهید صفائیان مستقر بود و پس از شهید صفائیان گروه جدیدی مثل جلال یونسی و سید[علی]اصغر صائمین را تربیت کرد. من با دو قبضه خمپاره ۱۲۰ میلیمتری به او آتش می‌دادم و قبضه‌های توپ دوربرد ارتش نیز تحت هدایت او بودند. دو ماه با ممدگره کار کردم و پاییز سال ۱۳۶۱ اعلام شد که بچه‌های شیراز جایگزین رزمندگان همدانی در جبهه قصرشیرین می‌شوند. همه به همدان برگشتیم، و تنها ممدگره آنجا ماند، تنهای تنها.

   او نیروهای تازه وارد شیرازی را با موقعیت جبهه آشنا کرد و یک ماه بعد به شهادت رسید، یک شهید بی‌سر.

حمیدزاده محمود، بچه‌های مَمّدگِره، خاطره تنهای تنها 


شهید محمدرضا منوچهری - مَمّدگِره


تک درخت خرما

شهیدان سیدعلی‌اصغر صائمین و محمدرضا منوچهری 


 بیانیه گام دوم انقلاب» خطاب به ملت ایران 


انقلاب کبیر اسلامی ایران در حالی چهلمین سالگرد پیروزی خود را پشت سر گذاشت و قدم به دهه‌ی پنجم حیات خود نهاد که اگرچه دشمنان مستکبرش گمان‌های باطلی در سر داشتند اما دوستانش در سراسر جهان، امیدوارانه آن را در گذر از چالش‌ها و به دست آوردن پیشرفت‌های خیره‌کننده، همواره سربلند دیده‌اند.

   در چنین نقطه‌ی عطفی، رهبر حکیم انقلاب اسلامی با صدور بیانیه‌ی گام دوم انقلاب» و برای ادامه‌ی این راه روشن، به تبیین دستاوردهای شگرف چهار دهه‌ی گذشته پرداخته و توصیه‌هایی اساسی به‌منظور جهاد بزرگ برای ساختن ایران اسلامی بزرگ» ارائه فرموده‌اند.

   بیانیه‌ی گام دوم انقلاب» تجدید مطلعی است خطاب به ملت ایران و به‌ویژه جوانان که به‌مثابه منشوری برای دومین مرحله‌ی خودسازی، جامعه‌پردازی و تمدن‌سازی» خواهد بود و فصل جدید زندگی جمهوری اسلامی» را رقم خواهد زد.

   این گام دوم، انقلاب را به آرمان بزرگش که ایجاد تمدن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمیٰ (ارواحنافداه) هست» نزدیک خواهد کرد.


متن کامل بیانیه را با مراجعه به آدرس زیر مطالعه فرمایید.
http://farsi.khamenei.ir/message-content?id=41673



 مـــرگ بـــر آمریکا  


حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه: 

این ملتی که الآن دارند فریاد می‌زنند مرگ بر امریکا» مقصودشان کارتر است. ملت آمریکا که به ما کاری نکرده. ملت آمریکا اگر بفهمد مطلب را، اگر بفهمد مطلب را ملت آمریکا، به حسب وجدان انسانی‌اش، با ما موافق است.

 ۲۵ آذر ۱۳۵۸


حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: 

رژیم آمریکا تجسم شرارت و خشونت است؛ بحران‌ساز و جنگ‌آفرین است. [همواره] و نه‌فقط امروز، حیات رژیم آمریکا به این بوده که برای کسب منافع خودشان دست‌اندازی کنند. آمریکا مظهر شرارت است، آن‌وقت گله می‌کنند که چرا می‌گویید مرگ بر آمریکا.

اولاً به حضرات آمریکایی بگویم: مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر ترامپ و جان بولتون و پمپئو. یعنی مرگ بر سردمداران آمریکا که در این دوره این افراد هستند.

مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر شما عده‌ی معدودی که این کشور را اداره می‌کنید؛ ما با ملت آمریکا کاری نداریم.

️ثانیاً تا وقتی که آمریکا خباثت و رذالت دارد، این مرگ بر آمریکا از دهان ملت ایران نخواهد افتاد.

۱۹ بهمن ۱۳۹۷


مرگ بر آمریکا


حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه می‌فرمایند: 

. ما یک کوخ چهار پنج نفری در صدر اسلام داشتیم، و آن کوخ فاطمه زهرا - سلام‌الله‌علیها - است. از این کوخ‌ها هم محقرتر بوده لکن برکات این چی است؟ برکات این کوخ چند نفری آن‌قدر است که عالم را پر کرده است از نورانیت و بسیار راه دارد تا انسان به آن برکات برسد. این کوخ‌نشینان در کوخ محقر، در ناحیه معنویات آن‌قدر در مرتبه بالا بودند که دست ملکوتی‌ها هم به آن نمی‌رسد؛ و در جنبه‌های تربیتی آن‌قدر بوده است که هرچه انسان می‌بیند برکات در بلاد مسلمین هست و خصوصاً در مثل بلاد ماها، اینها از برکت آنهاست. .  

 

صحیفه امام خمینی، جلد ۱۷، صفحه ۳۷۳






 فرا رسیدن ایام سوگواری شهادت 


 حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها 


 تسلیت باد 




زهرا در آتش بود 

حیدر داشت می‌سوخت 


سالروز آغاز عملیات بیت‌المقدس ۲»


رزمندگان سپاه و بسیج در عملیات بیت المقدس ۲ با همت والا و رشادت‌های بی‌نظیر خود در سرمای بیش از حد هوا ، غرور کاذب صدام ؛ حامیان عراق و رژیم حزب بعث» را در ارتفاعات ماووت در استان سلیمانیه شکستند.

   عملیات بیت‌ المقدس‌ ۲ با رمز یا زهرا سلام‌الله‌علیها» در ساعت ‌۱ و ۱۵ دقیقه‌ ۲۵ دی‌ ماه‌ ۱۳۶۶ برای‌ آزادسازی‌ ارتفاعات‌ غرب‌ شهر ماووت‌ عراق‌ در منطقه‌ای‌ به‌ وسعت‌ ۱۳۰ کیلومتر مربع‌ آغاز شد و این عملیات در سخت‌ترین‌ وضعیت‌ جوی‌ در میان‌ برف‌ و سرما توسط‌ یگان‌های‌ سپاه‌ ادامه‌ پیدا کرد.

   این عملیات تا روز دوم بهمن سال ۶۶ در منطقه عمومی ارتفاعات قمیش و سلیمانیه با فرماندهی سپاه ادامه یافت که از نوع هجوم سپاهیان اسلام علیه دشمن بعثی بود.


عملیات در اوج‌ سرمای‌ زمستان‌ کردستان‌

یگان‌های خودی‌ علاوه‌ بر مشکلاتی‌ که‌ برای‌ استقرار داشتند، هنگام‌ پیشروی‌ و رسیدن‌ به‌ مواضع‌ دشمن‌ نیز با دشواری‌های‌ بسیاری‌ مواجه‌ بودند، چنان که‌ رزمندگان‌ مسیرهای‌ طولانی‌ را به‌ مدت‌ ۶ تا ۸ ساعت‌ در میان‌ برف‌ و کوهستان‌ طی‌ می‌کردند و تراکم‌ برف‌ در برخی‌ محورها سبب‌ شده بود تا نیروها علاوه‌ بر دشمن، به‌ نوعی‌ با طبیعت‌ و سرمای‌ کشنده‌ منطقه‌ نیز مبارزه‌ کنند.


عملیات بیت‌المقدس ۲


شهدای دیده‌بانی بیت‌المقدس ۲

درود و سلام بر شهدای عزیز این عملیات به ویژه شهدای بچه‌های مَمّدگِره



 آب هرگز نمی‌میرد _ شهید سعید اسلامیان 


سعید اسلامیان مسئولیت محور را به عهده داشت. دیدم لباس‌هایش از شدت عرق و گرد و خاکی که رویش نشسته بود، آن چنان راق و خشک شده بود که اگر با میخ روی آن می‌کوبیدی، لباسش سوراخ نمی‌شد. همین که چشمش به من افتاد گفت: لبخند بزن رزمنده» و لبخند در آن هنگامه آتش و خون کاری بود که فقط از او بر می‌آمد.

   هیچ‌وقت اخم در چهره نداشت. همه حاج سعید را با تبسمی دائمی می‌شناختند؛ اما اینجا لبخند یعنی آرامشی که از یک دل سرشار از معرفت بر می‌خواست. گفتم: سعید جای ما کجاست؟»

دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: اینجا»

گفتم: سعیدجان، ما باید توجیه شویم و برگردیم و نیروهایمان را بیاوریم. حد ما کجاست؟»

بلند شد و گفت: پشت سر من بیایید.»

   خدا شاهد است که ما داخل کانال با سر خمیده راه می‌رفتیم و او روی کانال، راست راه می‌رفت. به انتهای دژ رسیدیم؛ جایی‌که مقابلمان نخلستان‌ بود. جایی از نخلستان‌ تُنُک به نظر می‌رسید. حاج سعید گفت: عراقی‌ها نخل‌ها را بریده‌اند تا با تانک جلو بیایند و دژ را دور بزنند. ما پشت یک خاکریز کوتاه پدافند می‌کنیم؛ ولی باید عراقی‌ها را از نخلستان‌ عقب بزنیم.»

   شمس‌الله شهبازی و اسلامی همان‌جا داخل یکی از سنگرها ماندند و من و حاج سعید مسیر بیشتری را برای شناسایی رفتیم؛ تا جایی‌که از پشت نخل‌ها قیافه گنده و زمخت تانک‌های عراقی که میان کرت آب مانده بودند نمایان شد. 

حاج سعید گفت: آن تانک‌ها از کار افتاده‌اند. بچه‌های لشگر المهدی چند بار برای آوردنشان اقدام کرده‌اند، اما موفق نشده‌اند.» 

پرسیدم: پیکر مطلب قیصری کجا افتاده است؟»

سعید با انگشت انتهای نخلستان‌ را نشان داد و گفت: آن جلو»

   برگشتیم. سعید اسلامیان به سمت دژ رفت و من به دنبال سنگری که شمس‌الله شهبازی و اسلامی منتظرم بودند. خمپاره شصت میلی‌متری اجازه نمى‌داد همه سنگرها را یکی یکی ببینم.


پاورقی-----------------------------؛

سعید اسلامیان در روی این دژ دو بار مجروح شد. بار اول عقب نرفت و بار دوم پایش تا آستانه قطع شدن رفت و به عقب انتقال یافت.


آب هرگز نمی‌میرد، صفحات ۴۹۳ و ۴۹۴


سردار شهید سعید اسلامیان

سردار شهید سعید اسلامیان


شهیدان سعید اسلامیان و حسین همدانی

شهیدان سعید اسلامیان و حسین همدانی


 وقتی مهتاب گم شد _ شهید سعید اسلامیان 


. این بار راکت از زیر هلیکوپتر رها شد، کانال را شکافت و میان ما منفجر شد. موج مرا بالا برد و چرخاند و با سر روی دیواره کانال کوبید. جلوی من دو نفر افتاده بودند و پشت سرم هم دو نفر. نفرات جلو را تکان دادم وحدتی و ناصر قاسمی درجا شهید شده بودند و عقب‌تر از من یکی هم افتاده بود. گیج بودم و چشمم سیاهی می‌رفت او را درست نشناختم. کنار او سعید اسلامیان نشسته بود و زل زده بود توی چشمان من. انگار نه انگار که اینجا معرکه آتش و جهنم نهر جاسم است. اول فکر کردم که می‌خواهد به من موج گرفته روحیه بدهد که کار سعید اسلامیان همیشه تزریق انرژی به دیگران بود. امّا وقتی چشمانم را مالیدم، دیدم که استخوان زانوی او گوشتش را شکافته و سفیدی استخوان کلفت و قلم شده او از روی زانویش پیداست. آخ هم نمی‌گفت، فقط نگاه می‌کرد. شاید بیشتر از وضعیت خودش نگران سقوط دژ، پس از خود بود. به سختی تا لب کانال‌ بالا بردمش. وزنش بیش از صد کیلو بود. موج انفجار گاهی زمین و آسمان را روی سرم می‌چرخاند و روی او می‌افتادم. به هر مشقتی بود او را لب کانال‌ گذاشتم و تا قبل از این‌که خمپاره یا موشک بعدی فرود بیاید او را به سمت دژ غلتاندم. چهار متر از بالا تا پایین دژ غلتید و باز هم دریغ از یک آخ.


پاورقی ------------------------------------------؛

چند روز بعد وقتی در مرحله سوم عملیات کربلای ۵ مجروح شدم به بیمارستان نورافشار در تهران انتقالم دادند از قضا در اتاقی بستری شدم که سعید اسلامیان هنوز آنجا بود. وقتی مرا دید خندید و گفت: بی‌انصاف، با گوسفند قربانی هم آنطور که تو مرا روی دژ غلتاندی، معامله نمی‌کنند.»


وقی مهتاب گم شد، صفحه ۶۰۱ 


سردار شهید سعید اسلامیان

شهیدان علی خوش‌لفظ و سعید اسلامیان

بیمارستان نورافشار تهران


شهیدان علی چیت‌سازیان و سعید اسلامیان

شهیدان علی چیت‌سازیان و سعید اسلامیان

نفرات دوم و سوم از چپ


 مرد همیشه ایستاده _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۵ 


نورخدا ساکی در پوزه کانال پرورش ماهی دیده‌بانی می‌کرد با عقب تماس گرفت و گفت: خمپاره ۶۰ و دوشکا غیرقابل استفاده شده‌اند». من و مصطفی نساج -دیگر معاون گردان ادوات- به خط رفتیم. تانک‌های دشمن داشتند آرایش می‌گرفتند و اگر خمپاره ۶۰ و دوشکا هم سالم بودند، کاری ازشان بر نمی‌آمد. 


دیده‌بان‌ها در عملیات کربلای ۵

نورخدا ساکی دیده‌بان خستگی ناپذیر - نفر وسط ایستاده 


   با نساج، خمپاره را از قنداق جدا و لوله‌اش را سر و ته کردیم و تکاندیم. گلوله بیرون آمد و داخل گونی افتاد. لوله را قنداق نبسته بودیم که تانک‌ها راه افتادند و آمدند. نساج مثل بقیه نیروهای پیاده پشت خاکریز رفت و آرپی‌جی برداشت و زد.

   نیروهای گردان پیاده حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام خسته بودند، امّا جانانه می‌جنگیدند. 

   در مجموع زور آتش ما به زره‌پوش‌های دشمن نمی‌چربید. با قرارگاه تماس گرفتیم. افسر رابط نیروی هوائی ارتش آن‌جا بود. تفهیم کردیم که اینجا چه خبر است مختصات خواست. محل تجمع تانک‌ها را دادیم و چند دقیقه بعد به جای هواپیمای خودی، میگ‌های دشمن در آسمان ظاهر شدند و پشت سرمان را بمباران کردند. در این اثنا دیده‌بان هم ترکش خورد، امّا عقب نرفت. ناگهان صدایی از دور آمد که سرهایمان به عقب چرخید، دو فروند جنگنده فانتوم اف۵ از سطح پائین می‌آمدند، آن‌قدر پائین که وقتی به ما رسیدند خلبان‌هایشان از درون کابین پیدا بودند. بمب‌هایشان را پرتاب کردند و اوج گرفتند و برگشتند. بمب‌ها وسط ستون تانک‌ها فرود آمد و صحنه رزم به نفع ما عوض شد. 

   با قرارگاه تماس ما ادامه داشت و روی همان مختصات تأکید داشتیم که یک فروند دیگر آمد، این یکی پایین‌تر از قبلی‌ها بود. اگر نخلی در مسیرش بود، حتماً با آن برخورد می‌کرد. از کف آمد و موشکی را که رها کرد از بالای سر ما رد شد. یک آن فکر کردم خاکریز ما را به اشتباه زد، ولی کارش درست بود. نتوانستم بایستم داد زدم: مصطفی بخواب». مصطفی عادت نداشت که مقابل صدای انفجار حتّی خم شود چه برسد به اینکه بخوابد، ولی خوابید. همین که خوابیدیم، خمپاره‌ای نزدیک‌مان منفجر شد و ترکش تیز و بزرگ و داغی یک وجبی مصطفی افتاد. مصطفی ترکش را برداشت و چند بار فوت کرد و داخل جیبش گذاشت و با تعجب پرسیدم: یادگاری جمع میکنی!؟» 

   خندید و گفت: می‌برم برای ننه‌ام و می‌گویم این ترکش می‌خواست بچه‌ات را بکشد ولی قسمت نبود.»

   خونسردی و آرامش مصطفی نساج در آن شرایط آدم را شگفت‌زده می‌کرد، آن روز اولین و آخرین باری بود که مصطفی مقابل صوت خمپاره خوابید. 


شناسنامه خاطره 

راوی: محمود رجبی، معاون گردان ادوات، لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان بصره عراق، عملیات کربلای ۵، شملچه، کانال پرورش ماهی، دی ماه ۱۳۶۵ 

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴/۰۵/۰۲


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره


شهید مصطفی نساج و دکتر حمید تاج‌دوزیان

آزاده قهرمان عملیات کربلای ۴ دکتر حمید تاج‌دوزیان و شهید مصطفی نساج 



 وضو با خون _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۵  

 

چهار، پنج روز من و کمکی‌ام مصطفی تیموری زیر آتش شدید دشمن، دیده‌بانی می‌کردیم. روی خاکریزمان، نقطه به نقطه، خمپاره و توپ می‌ریخت. شرایط به قدری دشوار بود که به سختی می‌توانستیم، سرمان را بالا بیاوریم و دیده‌بانی کنیم. تا این که علی‌آقا -فرمانده اطلاعات عملیات لشگر- را دیدم که عرض خاکریز را طی می‌کرد. به قدری آرامش داشت گویی توی شهر یا پارک دارد قدم می‌زند. گلوله‌ها زوزه‌کشان می‌آمدند و از دور و برش رد می‌شدند، ولی خم نمی‌شد و کم نمی‌آورد. 

   دیدن این صحنه، قوت قلبی به همه بچه‌های پشت خاکریز داد. روحیه گرفتیم، بیشتر از ما، نیروهای پیاده سرحال شدند. یکی از بسیجی‌های نوجوان نهاوندی را دیدم که مو به صورتش نیامده بود. بلند شد و چند آرپی‌جی زد. خیلی شجاعانه می‌جنگید. بقیه هم جان گرفتند و خط شلوغ شد. البتّه همین بسیجی از ناحیه پا تیر خورد و افتاد. 

   فردا نوبت عراقی‌ها شد که خودی نشان بدهند. اول آتش تهیه ریختند و بعد تانک‌هایشان در پوشش آتش راه افتادند و نفرات پیاده هل‌هله‌کنان به طرف خاکریز حمله ور شدند. در آنجا صحنه عجیبی دیدم که شهادت آن بسیجی نهاوندی در قیاس با آن کم رنگ بود. یکی از فرماندهان پوتین و جورابش را درآورده بود و با بند پوتین و طناب پایش را به جایی بسته بود. پرسیدم: فلانی، این چکاری است؟». گفت: فکر برگشت نباید به سرمان بزند. این یکی از راه‌های آن است.»

   پاتک دشمن که خوابید، دیدم طناب را از پای خود باز کرد. 

   شرایط تبادل آتش و تک و پاتک کمی فروکش کرد که خسرو بیات -از مسئولین گردان توپخانه لشگر- دیده‌بانی را ترک موتور به خط آورد. او را معرفی کرد و رفت. اسمش حاج کاظم بود، حاج کاظم مسلمیان. رزمنده موقّر و تر و تمیز که خاک و باروت جنگ چندان سر و شکل او را به هم نریخته بود. سنّت دیده‌بان‌ها در بدو ورود به دیدگاه این بود که از دیده‌بان‌های قبلی، از نقاط ثبت تیر و اهداف شناسایی شده و نشده دشمن می‌پرسیدند. امّا حاج کاظم گفت: می‌خواهم وضو بگیرم، و بعد به دیدگاه بیایم.»

   گفتم: برادرجان، ما هم اگر آتش نباشد وضو می‌گیریم و اگر باشد تیمم می‌کنیم. الان آتش زیاد است تیمم کن یا اگر اصرار داری وضو بگیری، بمان تا آتش بخوابد.»

گفت: نه، الان می‌خواهم بروم.»

   با دوربین به سمت دشمن نگاهی انداختم که خمپاره‌ای از بالای سرم سوت کشید و پشت خاکریز دوجداره فرود آمد. محل فرود خمپاره با دیدگاه نزدیک سیصد متر بود. آن‌جا محل تانکر دستشویی، بر خلاف خاکریز خط مقدم، کمتر خمپاره می‌خورد.

   نگران شدم و به محل وضو رفتم. حاج کاظم تکه‌تکه شده بود. انگار با خون وضو گرفته بود


شناسنامه خاطره 

راوی: سعید خاورزمینی، دیده‌بان بسیجی لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 

زمان و مکان وقوع خاطره: استان بصره عراق، شلمچه، زمستان ۱۳۶۵ 

زمان و مکان بیان خاطره: همدان، منزل سعید خاورزمینی، ۱۳۹۴/۰۲/۰۹


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره


عملیات بزرگ کربلای ۵ که پانزده روز بعد از عملیات کربلای ۴ در منطقه عمومی شلمچه به اجرا درآمد و غیر از تاثیرات راهبردی عمیق (نظیر صدور قطعنامه ۵۹۸ به عنوان اولین قطعنامه شورای امنیت که در آن خواسته‌های ایران لحاظ شده بود) دارای ویژگی‌های تاکتیکی خاص و منحصر به فردی بود.


   این عملیات ضمن تثبیت موقعیت برتر ی - نظامی جمهوری‌اسلامی که با فتح فاو حاصل شده بود، به لحاظ پیشروی در زمین منطقه شرق بصره و نزدیک شدن رزمندگان اسلام به شهر بصره و قرار گرفتن این شهر در بُرد توپخانه، قوای جمهوری‌اسلامی ایران را در برابر حملات وسیع دشمن به شهرها و مردم بی‌دفاع، از موقعیت مناسبی برخوردار کرد تا با عملیات بازدارنده و اجرای آتش پرحجم توپخانه و کاتیوشا روی شهر بصره، عراق را از ادامه حملات به شهرها منصرف نماید.

 

   علاوه بر این، درهم شکستن قوی‌ترین استحکامات دشمن در این منطقه، حاکی از توانمندی رزمندگان اسلام و ناتوانی دشمن در مقاومت و باز‌پس‌گیری مناطق تصرف شده بود. ضمن اینکه انهدام وسیع ارتش عراق، از جمله ویژگی‌های عملیات کربلای ۵ بود که در ابعادی حتی غیرقابل مقایسه با عملیات‌های گذشته صورت گرفت.


 سلام خدا بر شهدای کربلای ۴ و ۵ 


منطقه عملیاتی کربلای ۵


 تـغـلّـب 


حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: آقای اعلام کرد که در این انتخابات تقلب شده و این منشأ همه‌ی حرف‌های بعدی شد.


   سوال این است: شما از کجا فهمیدید در انتخابات تقلّب شده، چه دلیلی اقامه شد؟

   خود من هم خیلی سعی کردم، همان روز شنبه عصر که ایشان ظهرش اطلاعیه داده بود، فرستادم یک نفر را پیش ایشان، برگشت حرف‌هایی که زد من را خیلی متعجب کرد، خیلی متعجب کرد.


۳۰ تیرماه ۸۸


تغلّب


 اهل یقین _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۵ 


یکی از دیده‌بان‌ها -مصطفی تیموری- در عالم خواب شهید احسان سهرابی را دیده بود که وقتی دیده‌بان‌ها قرآن می‌خواندند و گریه می‌کردند، داخل مجلس شد و دست فرهاد ترک را گرفت که با خود ببرد. و بچه‌ها نمی‌گذاشتند ولی احسان سهرابی فرهاد را برد.   

   فردا صبح که این خواب را شنیدم فرهاد خودش را برای امتحان درسی آماده می‌کرد و مرا که دید گفت: من امتحان جامانده درسی دارم رضا با من میآیی؟» 

   گفتم: حتماً»، و راهی چادری شدیم که تعدادی از معلمان آموزش و پرورش از همدان مستقر بودند و در منطقه از دانش آموزان امتحان می‌گرفتند. 

   من از پشت دریچه‌ای به فرهاد نگاه می‌کردم، دیدم او روی برگه تنها نام و نام خانوادگی و اسم پدرش را نوشت و خودکار را گذاشت کنار. 

   گفتم: فرهاد وقت تمام می‌شود، هر چه می‌توانی بنویس.» 

   گفت: می‌خواستم بنویسم امّا انگار کسی به من گفت امتحان اصلی چند روز دیگر است و این درس به کار تو نمی‌آید.»

   چند روز بعد گفت: رضا برویم من یک عکس تکی می‌خواهم برای حجله شهادتم بگیرم» و رفتیم و گرفت.  

   یکی دو روز بعد پای روضه یک مداح دزفولی نشستیم. بعد از شنیدن مداحی و روضه، گفت: رضا، این نوار را از مداح بگیر و داخل حجله شهادت من بگذار، تا مردم گوش کنند.»

   کلافه شدم و وقتی برگشتیم، برای او در چادر یک جشن پتویی حسابی گرفتیم که از این درخواست‌ها نکند. 



غروب خداحافظی رسید و او باید برای دیده‌بانی با گردان می‌رفت. بر خلاف آن سه، چهار علامتی که از شهادتش داده، خاموش بود و با چشم‌هایش حرف می‌زد. چشم‌هایی که هر که به آن نگاه می‌کرد معصومیت را در آن می‌دید. یک جوان شانزده ساله، پاک، نورانی از یقین به آرامش رسیده بود و نیازی نداشت اسرار درونش را برای من که از نزدیک‌ترین دوستان او بودم فاش کند. 

   نه یک بار، دو بار که چهار مرتبه بغلش کردم، و با التماس گفتم: فرهاد شفاعت یاده نره.» 

   فردا صبح، خوابی که برای فرهاد دیده بودند، در آن سوی جزیره ام‌الرصاص تعبیر شد.

 

شناسنامه خاطره 

راوی: رضا بهروزی، دیده‌بان بسیجی گردان ادوات لشگر انصارالحسین علیه‌السلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: خرمشهر، منطقه عملیاتی کربلای ۴، ۱۳۶۵/۱۰/۰۴

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، باغ موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۳/۱۱/۰۱


کتاب----------------------------------------------

       بچه‌های مَمّدگِره، صفحات ۳۲۶ و ۳۲۷


شهید فرهاد ترک - دیده‌بان عملیات کربلای ۴

شهید فرهاد ترک


بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

 

والحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین


. مخالفین شما، دشمنان شما، می‌خواهند یاد شهدا احیا نشود و شهدا تکریم نشوند؛ برای اینکه جادّه‌ی شهادت کور بشود، مسدود بشود، برای اینکه دیگران تشویق به حرکت مجاهدانه نکنند. دیده‌اند و تجربه کرده‌اند و ما و شما هم تجربه کرده‌ایم که وقتی نام شهدا، یاد شهیدان، با عظمت برده می‌شود، جوان امروز که نه دوره‌ی جنگ را دیده، نه دوره‌ی امام را دیده، نه خاطره‌ای از آن زمان دارد، وقتی می‌فهمد که یک جایی در آن طرف منطقه و با هزاران فرسنگ فاصله دارند با دشمنان می‌جنگند، عاشق حرکت به میدان جهاد می‌شود، پا می‌شود می‌رود در حلب، در بوکمال، در زینبیّه، بنا میکند جنگیدن و به شهادت هم می‌رسد. ببینید! این به خاطر این است که شماها شهید را احترام کرده‌اید؛ چون شهادت مورد تکریم قرار گرفته، این به طور طبیعی حرکت شهادت‌طلبانه را، حرکت مجاهدانه را در کشور تقویت می‌کند. .

۱۳۹۷/۱۲/۰۶


دیدار دست‌اندرکاران کنگره بزرگداشت شهدای استان کرمان


 ۷ اسفند سالروز شهادت حسین رضایی 


چند روز بعد در محور غرب کانال ماهی بچه‌های گردان حضرت علی‌اکبر[علیه‌السلام] -۱۵۴- خاکریزی را که از سه طرف در محاصره دشمن بود، را گرفتند. ماندن و جنگیدن آن وسط، مرد می‌خواست، تانک‌ها هر ساعت از یک طرف دور می‌زدند که خاکریز عصایی را ببندد ولی بچه‌ها مقاومت می‌کردند. در این اثنا، فرمانده گردان ۱۵۴ -سالار آبنوش- صدا کرد: دیده‌بان ادوات؟» 

   گفتم: من هستم.» 

   گفت: قبل از شما یک بنده خدا، دیده‌بانی می‌کرد. امّا شهید شد، کارش را ادامه بده» و با دست به پیکر شهید بی‌سری که پشت خاکریز داخل یک چاله افتاده بود اشاره کرد. سر نداشت و نمی‌شد او را شناخت. روی دستش حنا بود و حناگذاری سنّت همه بچه‌های دیده‌بان بود. شلوار مرتب و بند پوتین‌ها را تا آخر بسته بود. تنها کسی که از جمع دیده‌بان‌ها مرتب نبود، حسین رضایی بود، که همیشه صدای مسئول واحد دیده‌بانی را به خاطر شگی‌اش در می‌آورد. پس نمی‌توانست حسین رضایی باشد. دست به بادگیر او بردم و زیب سینه او را باز کردم. به محض دیدن کالک و برگه آماج، دست خط او را شناختم، همان حسین رضایی بود. 

   دقایقی بعد نم نم باران با اشک‌هایمان قاطی شد. پتویی رویش کشیدم و بالای خاکریز رفتم. 

   بی‌سیم‌چیِ حسین، آن‌جا تک و تنها مانده بود و کاری از دستش بر نمی‌آمد. ترکش استخوان دماغش را خرد کرده و خون از روی چانه تا لباسش می‌غلتید، گفتم: در این شرایط، هیچ وسیله‌ای اینجا نمی‌آید که تو را به عقب ببرد، پا داری برو». انتظار داشت که با او همراه شوم، گفتم: نمی‌توانم سنگر حسین رضایی را خالی بگذارم.»

   او رفت و پاتک زرهی دشمن از سر گرفته شد. نیروهای پیاده پشت سر تانک‌ها می‌آمدند و مثل گرگ می‌چرخیدند تا در پناه زره‌پوشها وارد خاکریز شوند امّا به در بسته می‌خوردند. تلفات می‌دادند و عقب می‌نشستند.

   هنوز پیکر حسین رضایی روی زمین و زیر باران بود که از تمام خاکریز ثبتی گرفتم و آتش ریختم. گاهی با دستی که دو، سه ترکش نخودی خورده بود، آرپی‌جی بر می‌داشتم و تانک می‌زدم. در میان غوغای تک و پاتک و آتش و تانک، یاد حسین رضایی و نی زدن‌های او از خاطرم نمی‌رفت. تیم دیده‌بانی که به جای من آمدند، من هم با پیکر بی‌سر حسین رضائی برگشتم. 

 

بچه‌های مَمّدگِره، قسمتی از خاطره "بی‌سر زیر باران"


حسین رضایی دیده‌بان شهید بی‌سر عملیات کربلای ۵

شهیدان علی‌رضا نادری و حسین رضایی 

خرمشهر، منطقه عملیاتی کربلای ۵ 


 ۱۲ اسفند سالروز شهادت علی‌نقی قاسمی‌بیدار 


شهید علی‌نقی قاسمی‌بیدار در سال ۱۳۴۶ در صالح‌آباد همدان متولد می‌شود. شهید به مدت ۶ ماه آموزش جنگ‌های نامنظم و تکاوری را در لشگر ۶۴ ارومیه طی می‌کند. رزمندگان آموزش‌های سختی را گذرانده بودند که شرایط سخت کوهستانی و سرد را تحمل نمایند.

  لشگر ۶۴ تکاور ارومیه در ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ جهت انجام عملیات عازم منطقه حاج‌عمران می‌شود. در حالی‌که وضعیت جوی حاکم بسیار دشوار و با پوشش ۷ متر برف،  دمای ۴۵ درجه زیر صفر و سرعت باد ۶۰ کیلومتر در ساعت بوده عملیات کربلای ۷ را با رمز یا الله آغاز می‌کند. عملیات به جنگ تن به تن می‌رسد و گردان جنگاوران چنان در برابر رژیم بعثی از خود رشادت بجا می‌گذارند که حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی رئیس جمهور وقت به نمایندگی از حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه از تمامی نیروهای این لشگر تقدیر بعمل می‌آورند.

   شهید قاسمی‌بیدار در جنگ تن به تن بر اثر اصابت سرنیزه از ناحیه پشت سر در ارتفاعات سر به فلک کشیده ۲۵۱۹ حاج‌عمران به شهادت می‌رسند. روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد. ان‌شاءالله


شهید علی‌نقی قاسمی‌بیدار




در مسیر گیلانغرب نرسیده به اردوگاه صداهای انفجار پی‌درپی بلند شد. آسمان را نگاه کردم چند فروند هواپیما به سمت عراق برمی‌گشتند. آن روز ۱۶ اسفند ماه سال ۱۳۶۳ بود.

   پشت فرمان تویوتا بودم. گاز ماشین را گرفتم اما ده دقیقه بعد، انفجارها با شدت و حجم بیشتری شنیده ‌شد. مسیر صدا از سمت اردوگاه ما و پادگان ابوذر سرپل‌ذهاب به گوش می‌رسید. 

   به جایی رسیدیم که از یک بلندی به پادگان ابوذر مشرف بودم. از تمام محوطه پادگان توده‌های عظیم سیاه دود ناشی از بمباران به هوا می‌رفت و لابه‌لای آن شعله‌های آتش دیده می‌شد، ناخواسته فریاد زدم: یا اباالفضل‌»

   هواپیماها گروه گروه می‌رفتند و می‌آمدند و به سمت پادگان شیرجه می‌زدند. 

   با بی‌سیم با بچه‌های گردان در اردوگاه شهید حاجی‌بابائی تماس گرفتم. آنها نیز در فاصله دو کیلومتری پادگان ابوذر شاهد بمباران بودند ولی هنوز بمبی به سمت آنها رها نشده بود. 

   در همین حین آقای همدانی با دو نفر از مسئولین پشتیبانی - حاج علی‌اکبر مختاران و ماشاءالله بشیری - به همان بلندی رسیدند. پادگان ابوذر به قدری بمباران شده بود که آسمان آبی مثل زمین پادگان سیاه شده بود. 

   حاج حسین همانجا گریه‌اش گرفت. او ماه‌ها همه چیز را برای یک عملیات در سومار آماده کرده بود و حالا مثل کسی که تمام موجودیش را از دست داده باشد،  دانه‌های اشک از گوشه چشمانش می‌سرید.

   با هم از بلندی مشرف به پادگان و از ارتفاعات دانه خشک سرازیر شدیم. در قید و بند بمباران و آمدن دوباره هواپیماها نبودیم. بچه‌ها داشتند در آتش می‌سوختند و ما نمی‌توانستیم از دور نظاره کنیم.

   بمباران از ساعت ۱۰ صبح شروع شده بود.  لشگر محمد رسول‌الله قبلاً از پادگان خارج شده، اما یگان‌هایی از ارتش و دو تیپ نبی‌اکرم و تیپ ما و لشگر سیدالشهدا از سپاه در پادگان بودند.

   تماسی دوباره با اردوگاه که محل استقرار گردان بود گرفتم. ابروزن بچه‌ها را زیر شیار صخره‌ها برده بود که در صورت حمله هواپیماها به اردوگاه کسی داخل چادر نباشد.

   به داخل پادگان رفتیم. گله به گله آسفالت خیابان‌ها، پیکرهای لت و پاره شهید افتاده بود. هیچ ماشینی در حال تردد نبود. حتی کسی جرات نمى‌کرد به مجروحینی که ناله می‌کردند کمک کند. چندتا از ساختمان‌های بتونی چند طبقه مثل درخت صاعقه خورده در حال سوختن بودند. از همه جا فقط بوی سوخته گوشت و دود می‌آمد. گفتند که هواپیماها اول، چند قبضه پدافند هوایی ۲۳ میلی‌متری را زده‌اند و با خیال راحت همه جا را بمباران کرده‌اند، حتی بیمارستان بزرگ پادگان را.

   تا این زمان دو مرحله بمباران انجام شده بود و سر ظهر بود که صدای هواپیماهایی که از دور می‌آمدند شنیده شد و ما به سرعت به سمت طبقات زیرین ساختمان‌ها دویدیم.

   هواپیماها به قدری پایین آمدند که آرم و پرچم عراق در بدنه‌ی آنها به خوبی دیده می‌شد. حالا هم بمب می‌ریختند و هم موشک می‌زدند و هم با کالیبر هواپیما به سمت ساختمان‌ها شلیک می‌کردند. حتم دارم که چشم هیچ رزمنده‌ای - با گذشت ۴ سال از آغاز جنگ - شاهد چنین بمباران گسترده‌ای نبود.

   بمباران تا ساعت ۴ بعد از ظهر ادامه داشت. حتی یک فشنگ به سمت‌شان نمی‌رفت. آخرین بار ۸ فروند میگ از میان سیاهی‌ها اوج گرفتند و دور شدند.

   دقیقاً وقت اذان مغرب بود چشمم به مسجد قدس پادگان افتاد که در روزهاى قبل، از حجم حضور رزمندگان جای سوزن انداختن نبود تا جایی‌که بچه‌ها بیرون از مسجد می‌نشستند. حالا خاموش و سوخته، دل هر کسی که در آن دو رکعت نماز خوانده بود را می‌سوزاند. کف خیابان به قدری دست و پا و بدن‌های نصف و نیمه سوخته بود که گروه‌های امدادی نمی‌دانستند آنها را جمع کنند.

   چشمم به مسجد که افتاد، یاد دسته‌ی ویژه افتادم که به نماز و دعا گره خورده بودند. آنها هم در پادگان بودند اگر چه کسی از آنها به شهادت نرسیده بود. ولی هر چند بیشترشان بر اثر خراب شدن دیوارها و شیشه‌ها، موجی و مجروح شده بودند.

   بمباران پادگان ابوذر سرپل‌ذهاب تلخ‌ترین حادثه‌ی تاریخ جنگ رزمندگان استان همدان تا آن روز بود.

   تیپ‌های ما و نبی‌اکرم به قدری شهید داشتند که طراحی عملیات سومار با آن همه دردسر شناسایی تغییر کرد و ما برابر ابلاغ فرمانده تیپ به پادگان شهدا در نزدیکی کرمانشاه برگشتیم.

   این مطلب باید در تاریخ ثبت شود که بعد از بمباران، حاج حسین همدانی در جلسه‌ای که با مسئولین گردان‌ها و واحدهای ستادی گذاشت، آنچنان بمباران پادگان ابوذر را طبیعی قلمداد کرد که من یکی باور نمی‌کردم که این همان آدم رئوف و دلسوزی است که لحظه دیدن بمباران، اشک به چشمانش آمد. او با تکیه بر نگاه تکلیف محوری و برداشت‌های جهادی، جلسه را به خوبی مدیریت کرد و همه را هُل داد برای عملیات آینده.

آب هرگز نمی‌میرد، فصل ششم، شب‌های عاشورایی انصارالحسین، صفحات ۳۰۶ تا ۳۱۰


پادگان ابوذر


پادگان ابوذر  

پادگان ابوذر سرپل‌ذهاب 


تولد تیپ انصارالحسین علیه‌السلام

سردار جانباز حاج میرزامحمد سلگی و سردار مجاهد شهید حاج حسین همدانی 





 تفحص؛ تکاندن غبار فراموشی 


حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: این‌که شما از روی جسدِ علی‌الظّاهر پنهان شده‌ی یک شهید، غبارها و خاک‌ها را برطرف می‌کنید و آن را می‌آورید سرِ دست می‌گیرید، معنایش این است که علی‌رغم کسانی که می‌خواهند مسأله‌ی شهادت و شهید و فداکاری را زیر غبارها و خاک‌ها پنهان کنند، شما نمی‌گذارید این کار انجام شود.»

 ۱۳۷۹/۱۲/۲۰



محمدحسین رجبی‌دوانی پژوهشگر حوزه تاریخ اسلام در اولین نماز جمعه سال ۹۸ در تهران به ‌عنوان سخنران پیش از خطبه‌ها، پیرامون شخصیت حضرت زینت سلام‌الله علیها» برای نمازگزاران گفت: 

واژه شهادت را برای رحلت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها بکار بردم برای اینکه معتقدم حضرت، به شهادت رسیده است چرا که ایشان در قیام سیدالشهدا علیه‌السلام پا به پای امام معصوم در نهضت عاشورا بود و مصائبی را دید که برادر بزرگوارش مشاهده نکرد. بنابراین وقتی یک سال و نیم پس از عاشورا رحلت می‌کند، در حقیقت به شهادت رسیده است و مرگ طبیعی به هیچ وجه برای حضرت متصور نیست.

   حضرت زینب سلام‌الله‌علیها توفیق داشت تا محضر ۷ معصوم را درک کند. از این جهت شاید می‌توان او را شخصیتی بی‌نظیر در تاریخ اسلام معرفی کرد. امّا با همه اوصافی که در نَسب حضرت وجود دارد که بالاترین آن این است که او مولود بهترین زوج عالم است امّا شخصیت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها منحصر به این مساله نیست و به قول امام باقر علیه‌السلام که فرمودند: "علم و معرفتی که حضرت یافته، اکتسابی نیست". این روایت را امام سجاد علیه‌السلام تکمیل می‌کند که؛ "أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَة". از این سخن در می‌یابیم که حضرت زینب سلام‌الله‌علیها دارای علم لدنّی بوده است.



 حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ با اعلام رسمی جمهوری اسلامی ایران و به منظور تشکر از آری قاطع ملت ایران به الگوی حکومت جمهوری اسلامی، پیامی صادر فرمودند. متن کامل پیام به شرح زیر است:


بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم 

وَ نُریدْ انْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْارْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ ائِمَّةً وَ نَجْعَلُهُمُ الْوارِثینَ. صَدَقَ الله‌ الْعَظیمْ.

 

من به ملت بزرگ ایران که در طول تاریخ شاهنشاهی، که با استکبار خود آنان را خفیف شمردند و بر آنان کردند آنچه کردند، صمیمانه تبریک می‌گویم. خداوند تعالی بر ما منت نهاد و رژیم استکبار را با دست توانای خود که قدرت مستضعفین است در هم پیچید و ملت عظیم ما را ائمه و پیشوای ملتهای مستضعف نمود، و با برقراری جمهوری اسلامی، وراثت حقه را بدانان ارزانی داشت. من در این روز مبارک، روز امامت امت و روز فتح و ظفر ملت، جمهوری اسلامی ایران را اعلام می‌کنم. به دنیا اعلام می‌کنم که در تاریخ ایران چنین رفراندمی سابقه ندارد که سرتاسر مملکت با شوق و شعف و عشق و علاقه به صندوقها هجوم آورده و رای مثبت خود را در آن ریخته و رژیم طاغوتی را برای همیشه در زباله‌دان تاریخ دفن کنند.

من از این همبستگی که جز مشتی ماجراجو و بیخبر از خدا، همه و همه به ندای آسمانی واعتصموا بحبل الله جمیعا لبیک گفتند، و با تقریبا اتفاق آرا به جمهوری اسلامی رای مثبت دادند و رشد ی و اجتماعی خود را به شرق و غرب ثابت کردند، تقدیر می‌کنم. مبارک باد بر شما روزی که پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنجهای طاقت‌فرسا، دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پای درآوردید، و با رای قاطع به جمهوری اسلامی، حکومت عدل الهی را اعلام نمودید. حکومتی که در آن، جمیع اقشار ملت با یک چشم دیده می‌شوند و نور عدالت الهی بر همه و همه به یک طور می‌تابد، و باران رحمت قرآن و سنت بر همه کس به یکسان می‌بارد. مبارک باد شما را چنین حکومتی که در آن اختلاف نژاد و سیاه و سفید و ترک و فارس و لر و کرد و بلوچ مطرح نیست. همه برادر و برابرند؛ فقط و فقط کرامت در پناه تقوا و برتری و به اخلاق فاضله و اعمال صالحه است.

 مبارک باد بر شما روزی که در آن تمام اقشار ملت به حقوق خود می‌رسند، فرقی بین زن و مرد و اقلیتهای مذهبی و دیگران در اجرای عدالت نیست. طاغوت دفن شد و طغیان و سرکشی به دنبال او دفن می‌شود، و کشور از چنگال دشمنهای داخلی و خارجی و چپاولگران و غارت پیشگان نجات یافت. اینک شما ملت شجاع، پاسداری جمهوری اسلامی هستید. اینک شما هستید که باید این اثر الهی را با قدرت و قاطعیت حفظ کنید و نگذارید بقایای رژیم متعفن که در کمین نشسته‌اند و طرفداران ان بین‌المللی و نفت‌خواران مفتخوار در بین صفوف فشرده شما رخنه کنند. اینک شمایید که باید مقدرات خود را به دست بگیرید و مجال به فرصت طلبان ندهید، و با قدرت الهی که مظهر آن جماعت است، قدمهای بعدی را بردارید، و با فرستادن طبقه فاضله و امنای خود در مجلس موسسان، قانون اساسی جمهوری اسلامی را به تصویب برسانید، و همان طور که با عشق و علاقه به جمهوری اسلامی رای دادید، به امنای امت رای دهید تا مجالی برای بداندیشان نماند.

صبحگاه ۱۲ فروردین - که روز نخستین حکومت الله است - از بزرگترین اعیاد مذهبی و ملی ماست. ملت ما باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزی که کنگره‌های قصر ۲۵۰۰ سال حکومت طاغوتی فرو ریخت، و سلطه شیطانی برای همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست به جای آن نشست.

هان! ای ملت عزیز که با خون جوانان خود حق خود را به دست آوردید، این حق را عزیز بشمرید و از آن پاسداری کنید، و در تحت لوای اسلام و پرچم قرآن، عدالت الهی را با پشتیبانی خود اجرا نمایید. من با تمام قوا در خدمت شما که خدمت به اسلام است، این چند روز آخر عمر را می‌گذرانم، و از ملت انتظار آن داریم که با تمام قوا از اسلام و جمهوری اسلامی پاسداری کنند.

من از دولتها می‌خواهم که بدون وحشت از غرب و شرق، با استقلال فکر و اراده، باقیمانده رژیم طاغوتی را که آثارش در تمام شئون کشور ریشه دارد پاکسازی کنند، و فرهنگ و دادگستری و سایر وزارتخانه‌ها و ادارات که با فرم غربی و غربزدگی به پا شده است به شکل اسلامی متحول کنند، و به دنیا عدالت اجتماعی و استقلال فرهنگی و اقتصادی و ی را نشان دهند. از خداوند تعالی عظمت و استقلال کشور و امت اسلامی را خواستارم.

والسلام علیکم و رحمة‌اللّه 




حضرت امام سجاد علیه‌السلام:


برای عباس علیه‌السلام نزد خداوند

 جایگاهی است که در روز قیامت

همه‌ی شهیدان به آن غبطه می‌خورند.


   


میلاد حضرت امام حسین علیه‌السلام

و برادرش حضرت عباس علیه‌السلام

و فرزندش حضرت امام سجاد علیه‌السلام 

مـــبـــارک بـــاد




 ۲۸ فروردین سالروز شهادت دیده‌بان بسیجی شهید علی جعفری راد(جربان) 

 


قصه چاه

 

کار قبضه‌چی‌ و دیده‌بان لازم و موم هم بودند اگر یکی درست کار نمی‌کرد، تلاش دیگری بی‌نتیجه بود. همین پیوندِ کاری، باعث رفاقت و پیوند دلی ما قبضه‌چی‌ها با دیده‌بان‌ها می‌شد.

   علی جربان دیده‌بان بود و من با قبضه‌های ۱۲۰ برای او آتش می‌فرستادم تا اینکه پس از چند شبانه روز خستگی و بی‌خوابی و مقابله با پاتک‌های زرهی و پیاده دشمن، جبهه آرام شد و ما به عقب برگشتیم.

   عقبه ما در رأس‌البیشه، شانه به شانه خلیج فارس بود امّا از آب خوردن بی‌بهره بودیم، علی گفت: سید کمک می‌کنی که اینجا چاه بکنیم تا به آب برسیم!؟»

   گفتم: قبضه‌چی‌ همیشه کنار دیده‌بان است، تو جان بخواه علی جان» 

   با همه خستگی و بی‌خوابی در شب‌های گذشته، خواب را بر خودمان حرام کردیم. آن قدر کندیم تا پس از ۶ متر به آب رسیدیم.

   خبر این چاه همه جا پیچید، و بچه‌هایی که تشنه یک جرعه آب گوارا بودند، از آن به بعد میهمان گاه و بی‌گاه این چاه شدند.

   فکر می‌کردم که با این خستگی اگر یک ماه بخوابم، باز کم است. دو، سه روز بیشتر آن جا نبودیم که گفتند: علی جربان به خط رفت.»

   من همان جا ماندم و هر بار کنار چاه می‌رفتم، یاد علی و عرق ریختن او برای کندن چاه می‌افتادم، مدتی بعد خبر رسید که علی جربان شهید شده است.


شناسنامه خاطره

راوی: سیدمحمد ، مسئول قبضه خمپاره ۱۲۰، گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 

زمان و مکان وقوع خاطره: استان بصره، کنار شهر فاو، فروردین ۱۳۶۵

زمان و مکان بیان خاطره: همدان ستاد لشگر شهداء، ۹۲/۱۲/۱۲


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره 


 شهید علی جعفری راد (جربان) 

 

شهید علی جربان و مدافع حرم برادر حاج علی حاتمی

عملیات والفجر ۸


شهید علی جربـان

سمت راست: برادر علی بخش عربی فرمانده گروهان دوشکا 


تصاویری از شهید علی جربان دیده‌بان‌ بسیجی

گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 


از بالا به پایین: شهیدان علی جربان و سید مهدی قادری

برادران: محمد خاوری، علی حاتمی، سلمان بحیرایی، امیر مردای، جلیلوند و عباس نوریان 

اردوگاه شهید شهبازی چارزبر، قبل از عملیات میمک، سال ۱۳۶۳


ایستاده از راست: حمید تاج‌دوزیان آزاده قهرمان عملیات کربلای ۴، شهید علی جربان، مولایی، عباس نوریان، علی حاتمی، ؟؟ و شهید محمدعلی نورزوی

نشسته از راست: شهید جواد زندی، ؟؟، ؟؟ و جانباز حسین توکلی


ردیف اول از راست: آقایان نانکلی، منوچهر مینایی، ابراهیم صفری و عباس رباطی 

ردیف دوم از راست: شهید علی جربان، آقای عین‌اله ستاری و شهید علی‌صفر محمودی 

ردیف سوم از راست: آقایان؛ سوریان، ترکاشوند، خیرالهی و سوری


ایستاده از راست: شهید مهدی قادری، کرمی، شهید علی جربان، شهید مصطفی و امیر مرادی

نشسته از راست: حاج علی حاتمی، خاوری و مسعود باقری


از راست: برادران محمود رجبی - معاون گردان ادوات، علی حاتمی - مسئول واحد دیده‌بانی و شهید علی جربان

عملیات والفجر ۸، فاو، بهمن ۱۳۶۴




 ۲۸ فروردین سالروز شهادت دیده‌بان بسیجی شهید علی جربان 

 


قصه چاه

 

کار قبضه‌چی‌ و دیده‌بان لازم و موم هم بودند اگر یکی درست کار نمی‌کرد، تلاش دیگری بی‌نتیجه بود. همین پیوندِ کاری، باعث رفاقت و پیوند دلی ما قبضه‌چی‌ها با دیده‌بان‌ها می‌شد.

   علی جربان دیده‌بان بود و من با قبضه‌های ۱۲۰ برای او آتش می‌فرستادم تا اینکه پس از چند شبانه روز خستگی و بی‌خوابی و مقابله با پاتک‌های زرهی و پیاده دشمن، جبهه آرام شد و ما به عقب برگشتیم.

   عقبه ما در رأس‌البیشه، شانه به شانه خلیج فارس بود امّا از آب خوردن بی‌بهره بودیم، علی گفت: سید کمک می‌کنی که اینجا چاه بکنیم تا به آب برسیم!؟»

   گفتم: قبضه‌چی‌ همیشه کنار دیده‌بان است، تو جان بخواه علی جان» 

   با همه خستگی و بی‌خوابی در شب‌های گذشته، خواب را بر خودمان حرام کردیم. آن قدر کندیم تا پس از ۶ متر به آب رسیدیم.

   خبر این چاه همه جا پیچید، و بچه‌هایی که تشنه یک جرعه آب گوارا بودند، از آن به بعد میهمان گاه و بی‌گاه این چاه شدند.

   فکر می‌کردم که با این خستگی اگر یک ماه بخوابم، باز کم است. دو، سه روز بیشتر آن جا نبودیم که گفتند: علی جربان به خط رفت.»

   من همان جا ماندم و هر بار کنار چاه می‌رفتم، یاد علی و عرق ریختن او برای کندن چاه می‌افتادم، مدتی بعد خبر رسید که علی جربان شهید شده است.


شناسنامه خاطره

راوی: سیدمحمد ، مسئول قبضه خمپاره ۱۲۰، گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 

زمان و مکان وقوع خاطره: استان بصره، کنار شهر فاو، فروردین ۱۳۶۵

زمان و مکان بیان خاطره: همدان ستاد لشگر شهداء، ۹۲/۱۲/۱۲


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره 


 شهید علی جربان

 

شهید علی جربان و مدافع حرم برادر حاج علی حاتمی

عملیات والفجر ۸


شهید علی جربـان

سمت راست: برادر علی بخش عربی فرمانده گروهان دوشکا 



قبل از فرج، آسایش و راحت‌طلبی و عافیت نیست!

شما جوانان عزیز که در آغاز زندگی و تلاش خود هستید، باید سعی کنید تا زمینه را برای آن چنان دورانی آماده کنید، دورانی که در آن، ظلم و ستم به هیچ شکلی وجود ندارد، دورانی که در آن، اندیشه و عقول بشر، از همیشه فعال‌تر و خلاق‌تر و آفریننده‌تر است، دورانی که ملتها با یکدیگر نمی‌جنگند، دست‌های جنگ افروز عالم همانهایی که جنگ‌های منطقه‌ای و جهانی را در گذشته به راه انداختند و می‌اندازند دیگر نمی‌توانند جنگی به راه بیندازند، در مقیاس عالم، صلح و امنیت کامل هست، باید برای آن دوران تلاش کرد. قبل از دوران مهدی موعود، آسایش و راحت‌طلبی و عافیت نیست. در روایات، والله لتمحصن» و والله لتغربلن» است، به شدت امتحان می‌شوید، فشار داده می‌شوید. امتحان در کجا و چه زمانی است؟ آن وقتی که میدان مجاهدتی هست. قبل از ظهور مهدی موعود، در میدان‌های مجاهدت، انسان‌های پاک امتحان می‌شوند. در کوره‌های آزمایش وارد می‌شوند و سربلند بیرون می‌آیند و جهان به دوران آرمانی و هدفی مهدی موعود (ارواحنا فداه) روز به روز نزدیکتر می‌شود، این، آن امید بزرگ است، لذا روز نیمه شعبان، روز عید بزرگ است.

 ۱۳۷۰/۱۱/۳۰


 میلاد با شکوه منجی عالم بشریت 


 حضرت بقیةالله الاعظم عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف 


 بر بچه‌های مَمّدگِره مبارک باد. ان‌شاءالله 


تصاویری از شهید علی جربان دیده‌بان‌ بسیجی

گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 


از بالا به پایین: شهیدان علی جربان و سید مهدی قادری

برادران: محمد خاوری، علی حاتمی، سلمان بحیرایی، امیر مردای، جلیلوند و عباس نوریان 

اردوگاه شهید شهبازی چارزبر، قبل از عملیات میمک، سال ۱۳۶۳


ایستاده از راست: حمید تاج‌دوزیان آزاده قهرمان عملیات کربلای ۴، شهید علی جربان، مولایی، عباس نوریان، علی حاتمی، ؟؟ و شهید محمدعلی نورزوی

نشسته از راست: شهید جواد زندی، ؟؟، ؟؟ و جانباز حسین توکلی


ایستاده از راست: حمید تاج‌دوزیان، شهیدان محمدعلی نورزوی و علی جربان، خیرالله محمدی و علی حاتمی 

نشسته از راست: ؟؟، ؟؟ و عباس نوریان 


ایستاده از راست: شهید علی جربان، حمید تاج‌دوزیان، عباس نوریان، علی حاتمی و شهید محمدعلی نورزوی 

نشسته از راست: ؟؟ و عباس کاظمی 


ردیف اول از راست: آقایان نانکلی، منوچهر مینایی، ابراهیم صفری و عباس رباطی 

ردیف دوم از راست: شهید علی جربان، آقای عین‌اله ستاری و شهید علی‌صفر محمودی 

ردیف سوم از راست: آقایان؛ سوریان، ترکاشوند، خیرالهی و سوری


ایستاده از راست: شهید مهدی قادری، کرمی، شهید علی جربان، شهید مصطفی و امیر مرادی

نشسته از راست: حاج علی حاتمی، خاوری و مسعود باقری

 

از راست: برادران محمود رجبی - معاون گردان ادوات، علی حاتمی - مسئول واحد دیده‌بانی و شهید علی جربان

عملیات والفجر ۸، فاو، بهمن ۱۳۶۴



حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه در پیامی در تاریخ ۵ اردیبهشت فرمودند:

 آیا جز این بود که یک دست غیبی در کار است؟ چه کسی هلیکوپترهای آقای کارتر را ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شن‌ها ساقط کردند. شن‌ها مامور خدا بودند، باد مامور خداست.












آیت‌الله ‌ای برای بازدید به پادگان ابوذر آمده بودند. اکبر علاقه خاصی به ایشان و یاران امام[سلام‌الله‌علیه] داشت و از بنی‌صدر و جبهه ملی متنفر بود. بعد از گزارش نگاهی به ساعتش کرد و گفت برویم نماز مغرب! به نمازخانه پادگان آمدیم. حضرت آقا رو به من کردند و پرسیدند امام جماعت دارید؟ گفتم امروز شما هستید اما روزهای دیگر پشت سر اکبر شیرودی نماز می‌خوانیم! فرمودند عالی است! من هم پشت سر خلبان شیرودی نماز می‌خوانم! هر چه منتظر شدیم شیرودی نیامد! خودش را مخفی کرده بود. به اصرار آقا، شیرودی را آوردیم جلو و پشت سرش نماز خواندیم.

   حضرت آقا هم بعدها به این موضوع اشاره کرده و فرمودند: شیرودی اولین نظامی‌ایی بود که در نماز به او اقتدا کردم.



 حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیها) اولین مؤمن به اسلام 


حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی رهبر معظم انقلاب اسلامی

خدیجه‌ى کبرى علیها‌الصلاةوالسلام اول مؤمن به اسلام بود، بعد هم همه‌ ثروت خود را در راه دعوت و ترویج اسلام خرج کرد، که اگر کمک‌هاى خدیجه علیهاالسلام نبود شاید در حرکت اسلام و پیشرفت اسلام یک اختلال و وقفه‌ عمده‌اى به وجود مى‌آمد. بعد هم با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و همه‌ مسلمین به شعب ابى‌طالب تبعید شدند و در همان شعب ابى‌طالب دعوت حق را لبیک گفت. 

۱۳۶۵/۰۳/۰۲


 ۲۹ اردیبهشت سالروز شهادت سردار شهید محمدظاهر عباسی  



زندگی‌نامه سردار شهید محمد ظاهر عباسی فرمانده گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السّلام 


محمد ظاهر عباسی فرزند محمد و فاطمه عباسی، پنجم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۲ مصادف با نیمه ماه مبارک رمضان در روستای کسب شهرستان ملایر از توابع استان همدان متولد شد.

   پس از گذراندن دوران کودکی زمانی که هفت ساله بود به مدرسه ابتدایی (نو بنیاد) در روستای محل ستش رفت و در آنجا مشغول تحصیل شد. به دلیل اشتیاق و علاقه‌ای که به درس و مدرسه داشت، به یک شاگرد نمونه تبدیل شده بود و مورد توجه و تشویق مربیان بود. پس از اتمام دوران ابتدایی به مدرسه راهنمایی جوکار در شهرستان ملایر رفت و پس از اخذ مدرک سیکل به دلیل ضعف مالی خانواده ترک تحصیل کرد و همراه با پدر مشغول کار کشاورزی شد.

   در اوقات فراغت به مطالعه کتاب‌های دینی شامل قرآن، نهج‌البلاغه و زندگی‌نامه ائمه علیهم‌السلام مى‌پرداخت.

   با شروع جنگ تحمیلی حضور خود را در جبهه یک تکلیف شرعی می‌دانست و به ندای رهبر عظیم‌الشأن حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه لبیک گفت و در ۱۸ سالگی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت. از طریق بسیج به جبهه اعزام شد و پس از ۲ سال به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و خدمت سربازی را نیز در همین ارگان به اتمام رسانید.

   در ۲۰ سالگی با دختر عمویش ازدواج کرد تا این سنت پیامبر صلّی‌اللَّه‌علیه‌وآله‌وسلّم را به جا آورد. حاصل ازدواج آن‌ها پسری است به نام علی که در نهم شهریور ماه سال ۱۳۶۴ متولد شد. مدت زندگی مشترک آنها ۳ سال و ۵ ماه طول کشید. همسر شهید از محمدظاهر چنین یاد می‌کند: محمد پسر عمویم بود، در ضمن پسر خاله‌ام هم بود. به دلیل شناختی که از ایشان داشتم تصمیم ازدواج با او را گرفتم. او مهربان و خوش رفتار بود و تواضع خاصی در اعمال و رفتارش مشاهده می‌شد. خانواده را به تقوا و پرهیزکاری دعوت می‌نمود. ساده زیستن را دوست می‌داشت و از محرمات دوری می‌کرد. با کسانی که علیه انقلاب سخن می‌گفتند و کارهای غیر اخلاقی انجام می‌دادند به شدت برخورد می‌کرد. به افراد محروم و مستمند تا حد امکان کمک می‌نمود، چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ اخلاقی.

   محمدظاهر عباسی مدتی محافظ حاج‌آقا فاضلیان امام جمعه ملایر بود و در دفاع مقدس به عنوان فرمانده گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السّلام انجام وظیفه کرد. وی در عملیات‌های والفجر ۲ و ۸ و کربلای ۴ و ۵ شرکت داشت.

   عقیده‌اش در مورد رفتن به جبهه جنگ، رفع فتنه در جهان و پاسداری از میهن، ناموس و پیروی از رهبر و ولایت فقیه بود.

   دوبار در جبهه مجروح شد. یک بار بر اثر برخورد ترکش که به ناحیه سر اصابت کرده بود و بار دوم دچار موج گرفتگی شده بود. پس از بهبودی به منطقه رفت و به مبارزه با دشمن م پرداخت.

   محمدظاهر عباسی در بیست و نهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۶ هنگامی که نیروهای خود در گردان ادوات لشگر انصارالحسین را برای عملیات آماده می‌کرد و به منطقه می‌رفت در مسیر خرمشهر - شلمچه به شهادت رسید و در راه اسلام و انقلاب از تمام وجودش گذشت.

   خانواده عباسی دو شهید تقدیم انقلاب کرده‌اند که محمدظاهر اولین شهید خانواده است. پیکر پاک و مطهرش را در گار شهدای زادگاهش به خاک سپردند تا زیارتگاه عاشقان و دلدادگان به شهدا باشد.


شهید محمدظاهر عباسی و همرزمان

شهید محمدظاهر عباسی _ نفر سوم از راست



تصاویری از سردار شهید محمدظاهر عباسی 



شهید محمدظاهر عباسی(نفر سوم از راست)

 

برادران فتوحی(نفر دوم) و دکتر حمید تاج‌دوزیان آزاده قهرمان عملیات کربلای ۴ (نفر چهارم)


شهیدان ناصر عبداللهی و محمدظاهر عباسی

شهید ناصر عبداللهی اولین فرمانده گردان ادوات و توپخانه - نفر اول از چپ

شهید محمدظاهر عباسی فرمانده گردان ادوات - نفر دوم از چپ 

شهیدان عباسی،  و صائمین

شهیدان سیدعلی‌اصغر صائمین، مصطفی و محمدظاهر عباسی

رزمندگان گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام

شهیدان ناصر عبداللهی - نفر چهارم از راست و محمدظاهر عباسی - نفر هفتم از راست 

نماز جماعت رزمندگان

نماز جماعت رزمندگان ادوات و توپخانه لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام


صف اول از چپ: شهید ناصر عبداللهی و برادر کریمی

صف دوم از چپ: شهید محمدظاهر عباسی، مرحوم یارولی ملکی، برادران خیرالله محمدی و عیسی چگینی


 دکل ابوذر 


شهید مدافع حرم سردار مجاهد حاج حسین همدانی نقش دکل ابوذر را در شناسایی منطقه، تحرکات دشمن بعثی و توجیه فرماندهان برای فتح خرمشهر را روایت می‌کند:





حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه: 


خرمشهر را خـــــدا آزاد کرد. 


 ۲ خرداد سالروز شهادت سردار شهید محمود شهبازی 



سردار فاتح خرمشهر در سال ۱۳۵۹ برای ساماندهی و سازماندهی سپاه پاسداران شهر همدان به این شهر اعزام شد و با عزمی استوار و فعالیتی گسترده این امر مهم را تحقق بخشید و پس از چندی نیز به فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان همدان منصوب شد.

   وی به عنوان فرماندهی دلسوز و فداکار و در عین حال قاطع و منضبط با همکاری فرماندهان و نیروهای مخلص سپاه همدان به رتق و فتق و ساماندهی سپاه این استان پرداخت و در جذب نیروهای متعهد و انقلابی به سپاه، دقت عمل ویژه‌ای داشت و با سپردن مسئوولیت به نیروهای شایسته، کیفیت اجرای امور را افزایش داد.

   شهبازی همزمان با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد و در صحنه‌های مختلف حضوری عاشقانه و فعال داشت. وی ابتدا به جبهه‌های غرب رفت و پس از انجام ماموریت‌های محوله به جبهه جنوب اعزام شد و از هیچ تلاشی در مقابله با دشمن دریغ نکرد و کارآمدی و لیاقت خود را در بعد نظامی به ظهور رساند.

   پیش از آغاز عملیات فتح المبین، به مسئوولیت معاونت تیپ ۲۷ محمد رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله برگزیده شده و به هدایت نیروهای تحت امر تیپ پرداخت و در تحقق اهداف عملیات و منهدم کردن نیروهای دشمن، نقش و سهم بسزایی ایفا کرد. پس از فراغت از عملیات فتح المبین، تیپ ۲۷ محمد رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله را برای عملیاتی وسیع و بزرگ‌تر تجهیز و آماده کرد. وی برای اجرای عملیات بیت المقدس نیروهای زبده تیپ را راهی محور اهواز خرمشهر کرد و با آغاز عملیات در کنار سایر رزمندگان همراه با نیروهای خود دلاور مردی‌ها و رشادت‌های فراوانی از خود به جا گذاشت.

   پیش از عملیات از حالت و سکناتش معلوم بود که او دیگر برای رسیدن به حضرت دوست برات عشق را دریافت کرده است و مشخص بود که چهره‌اش آسمانی است. سردار شهید محمود شهبازی سرانجام در روز دوم خرداد ماه ۱۳۶۱ در آستانه فتح خرمشهر در عملیات بیت المقدس بر اثر اصابت ترکش خمپاره به جمع یاران شهیدش پیوست و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

   از نزدیک‌ترین همرزمان و یاران او می‌توان به سردار شهید حاج ابراهیم همت و سردار شهید حاج حسین همدانی نام برد.



دست نوشته شهید شهبازی برای شهید همدانی




 شروط ۹ گانه رهبری و تصویب برجام  


پاسخ حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی رهبر معظم انقلاب به دانشجویی که تصویب برجام را به رهبری نسبت داد:

در صحبتها بود که تصویب برجام را به رهبری نسبت داده‌اند؛ خب شما چشم و گوش دارید و همه‌ چیز را می‌بینید. 

   نامه‌ای که درباره‌ی برجام نوشته شد و شرایطی که ذکر شده که در این صورت تصویب می‌شود را ببینید. منتها اگر این شرایط اجرا نشده، وظیفه‌ی رهبری این نیست که وارد بشود.

   نظر ما این است که رهبری وارد کار اجرایی نشود، مگر جایی که به حرکت کل انقلاب ضربه می‌زند.

   اما آن‌طور که برجام عمل شد، من خیلی اعتقادی نداشتم و بارها هم به رئیس جمهور و وزیر خارجه گفتیم و تذکر دادیم.

 ۹۸/۳/۱


نامه رهبر معظم انقلاب به رئیس‌جمهور درباره اامات اجرای برجام

http://farsi.khamenei.ir/message-content?id=31168






آخرین نکته که خیلی نکته‌ی مهمّی هم هست این است: یک چیزهایی ممکن است شما مشاهده کنید که برای شما ناپسند باشد؛ فرض کنید گرایش ی فلان شخصیّت یا اِشکال در کار فلان مسئول در فلان قوّه برای شما ناخوشایند است. اگر صد مورد از این حوادث را هم مشاهده می‌کنید، ناامید نشوید؛ این آن توصیه‌ی قطعی و اصلی من است. ناامید نشوید! همه چیز امیدبخش است برای ما، همه چیز نویددهنده است برای ما. همان طور که اشاره کردم، ما یک ملّتی هستیم که عوامل مژده‌دهنده در پیرامون ما و در درون ما به مراتب بیشتر است از عوامل مأیوس‌کننده و ناامید‌کننده. این عوامل مژده‌دهنده را ببینید، پیدا کنید، به آنها دلگرم بشوید، به خدای متعال توکّل کنید، قصدتان را و نیّت‌تان را خالص کنید و بدانید که خدای متعال شما را کمک خواهد کرد و مدد خواهد کرد. ان‌شاءالله همه‌ی شماها زوال دشمنان بشریّت، یعنی همین تمدّنِ آمریکاییِ منحط و زوال اسرائیل را به لطف الهی خواهید دید.

۱۳۹۸/۰۳/۰۱


سردار فاتح گمنام خرمشهر شهید محمود شهبازی به روایت شهید مدافع حرم، شهید سرافراز اسلام حاج حسین همدانی





 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجّل فَرجَهم 



حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی در دیدار اقشار مختلف مردم که پس از پایان مذاکرات هسته‌ای بود در پاسخ به زیاده‌گویی سران رژیم صهیونیستی فرمودند: بعد از اتمام این مذاکراتِ هسته‌ای، شنیدم صهیونیست‌ها گفتند فعلاً با این مذاکراتی که شد، تا ۲۵ سال از دغدغه‌ی ایران آسوده‌ایم؛ بعد از ۲۵ سال فکرش را می‌کنیم. بنده در جواب عرض می‌کنم اوّلاً شما ۲۵ سال آینده را نخواهید دید. ان‌شاءالله تا ۲۵ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت؛ ثانیاً در همین مدّت هم روحیّه‌ی اسلامیِ مبارز و حماسی و جهادی، یک لحظه صهیونیست‌ها را راحت نخواهد گذاشت؛ این را بدانند»

۹۴/۶/۱۸



 مـــــرگ بـــــر اســـــرائیل 



من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول‌الله ـ صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی ـ صلوات‌الله‌ و سلامه علیهما ـ می‌باشند. آن حجاز که در عهد رسول‌الله ـ صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ مسلمانان نیز اطاعت از ایشان نمی‌کردند و با بهانه‌هایی به جبهه نمی‌رفتند، که خداوند تعالی در سوره توبه» با آیاتی آنها را توبیخ فرموده و وعده عذاب داده است. و آنقدر به ایشان دروغ بستند که به حسب نقل در منبر به آنان نفرین فرمودند. و آن اهل عراق و کوفه که با امیرالمؤمنین آنقدر بدرفتاری کردند و از اطاعتش سر باز زدند که شکایات آن حضرت از آنان در کتب نقل و تاریخ معروف است. و آن مسلمانان عراق و کوفه که با سیدالشهدا ـ علیه‌السلام ـ آن شد که شد. و آنان که در شهادت دستْ آلوده نکردند، یا گریختند از معرکه و یا نشستند تا آن جنایت تاریخ واقع شد. اما امروز می‌بینیم که ملت ایران از قوای مسلح نظامی و انتظامی و سپاه و بسیج تا قوای مردمی از عشایر و داوطلبان و از قوای در جبهه‌ها و مردم پشت جبهه‌ها، با کمال شوق و اشتیاق چه فداکاریها می‌کنند و چه حماسه‌ها می‌آفرینند. و می‌بینیم که مردم محترم سراسر کشور چه کمکهای ارزنده می‌کنند. و می‌بینیم که بازماندگان شهدا و آسیب‌دیدگان جنگ و متعلقان آنان با چهره‌های حماسه آفرین و گفتار و کرداری مشتاقانه و اطمینان‌بخش با ما و شما روبه‌رو می‌شوند. و اینها همه از عشق و علاقه و ایمان سرشار آنان است به خداوند متعال و اسلام و حیات جاویدان. در صورتی که نه در محضر مبارک رسول اکرم ـ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ـ هستند، و نه در محضر امام معصوم ـ صلوات‌الله‌علیه ـ. و انگیزه آنان ایمان و اطمینان به غیب است. و این رمز موفقیت و پیروزی در ابعاد مختلف است. و اسلام باید افتخار کند که چنین فرزندانی تربیت نموده، و ما همه  مفتخریم که در چنین عصری در پیشگاه چنین ملتی می‌باشیم.

 

قسمتی از وصیت‌نامه الهی ی حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه 


حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه




فرزندان روح‌الله


شهیدان سید علی‌اصغر صائمین و محمدرضا منوچهری

شهیدان سید علی‌اصغر صائمین و محمدرضا منوچهری 


شهیدان محمود شهبازی و حسین همدانی 


شهیدان حسین همدانی، علیرضا حاجی‌بابایی و حبیب‌الله مظاهری 


شهید سید حسین سماواتی

شهید سید حسین سماواتی


شهید تقی بهمنی

شهید تقی بهمنی


شهید حسن ترک

شهید حسن ترک


سرداران شهید

شهیدان حسین همدانی و علی صیاد شیرازی 


شهید علی چیت‌سازیان


شهیدان نساج و چیت‌سازیان

شهیدان مصطفی نساج و علی چیت‌سازیان 


شهید مصطفی

شهیدان سید علی‌اصغر صائمین، مصطفی و محمدظاهر عباسی


یادواره شهید علی خوش‌لفظ

شهید علی خوش‌لفظ



دیدار حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی رهبر معظم انقلاب اسلامی و شینزو آبه نخست‌وزیر ژاپن در روز پنجشنبه ۲۳ خرداد ماه ۱۳۹۸ به‌ سرعت به یکی از اخبار مهم دنیا تبدیل شد. سخنانی که چه از جهت محتوا و سوگیری و چه از نظر ادبیات و لحن، صراحتی خاص داشت. این سخنان رهبر معظم انقلاب ضمن آنکه پاسخی قاطع به برخی اظهارات آمریکایی‌ها بود عملا خط بُطلانی نیز بر تحلیل‌ها و خبرسازی‌های انحرافی کشید.







دیدار نخست‌وزیر ژاپن


نخست وزیر ژاپن: من قصد دارم پیام رئیس جمهور امریکا را به جنابعالی برسانم.

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: ترامپ را شایسته مبادله هیچ پیامی نمی‌دانم.

ما در حسن نیت و جدی بودن شما تردیدی نداریم اما در خصوص آنچه از رئیس جمهور آمریکا نقل کردید، من شخص ترامپ را شایسته مبادله هیچ پیامی نمی‌دانم و هیچ پاسخی هم به او ندارم و نخواهم داد. مطالبی را که بیان خواهم کرد، در چارچوب گفتگو با نخست وزیر ژاپن است زیرا ما ژاپن را کشوری دوست می‌دانیم، اگرچه گلایه هایی نیز وجود دارد.

 ۹۸/۳/۲۳


بسم‌الله الرحمن الرحیم


دورهمی همرزمان گردان‌های ادوات و توپخانه با حضور سردار حاج مهدی کیانی فرمانده لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام در عملیات والفجر ۸ به میزبانی برادران سیدمحمد و اکبر عباسی در همدان امروز پنج‌شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸ برگزار شد. 


بسم‌الله الرحمن الرحیم


دورهمی همرزمان گردان‌های ادوات و توپخانه با حضور سردار حاج مهدی کیانی فرمانده لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام در عملیات والفجر ۸ به میزبانی برادران سیدمحمد و اکبر عباسی در همدان روز پنج‌شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸ برگزار شد. 



 

حاج حمید حسام و نورخدا ساکی دیده‌بانان خستگی ناپذیر گردان ادوات

حاج مهدی کیانی فرمانده لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام در عملیات والفجر ۸ 

حاج اکبر امیرپور (عمو اکبر) از همرزمان شهید علی چیت‌سازیان 


حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: دولت آمریکا از اول با این انقلاب با روی عبوس و چهره‌ی تُرش روبه‌رو شد. هواپیمای مسافربری ما را در آسمان خلیج فارس افسر آمریکائی با موشکی که از ناو جنگی شلیک کرد، ساقط کرد. قریب سیصد نفر مسافر کشته شدند. بعد به جای اینکه آن افسر توبیخ شود، رئیس‌جمهور وقت آمریکا به آن افسر پاداش و مدال داد. ملت ما این‌ها را می‌تواند فراموش کند؟»

 ۱۳۸۸/۰۱/۰۱

فراموش نمیکنیم

فراموش نمی‌کنیم

سی‌ویکمین سالگرد حمله‌ی جنایت‌بار ناو آمریکایی به هواپیمای مسافربری ایران بر فراز آبهای خلیج فارس


راس ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه صبح اولین خودرو جیپ به حرکت درآمد و پشت سرش تعدادی از تانک‌ها و نفربرها از گردنه حسن‌آباد به سمت چارزبر سرازیر شدند. هنوز ستون از جاده خارج نشده بود و تیری به سمت‌شان نمی‌رفت، تا جایی که به فاصله دو کیلومتری چارزبر -زبر اول و دوم- رسیدند.

 

منطقه عملیاتی مرصاد ۵

 

   من عقب‌تر و روی زبر سوم مستقر بودم و طبیعتاً نیروهای عباس زمانی و بهرام مبارکی دقیق‌تر و بهتر از من جزئیات ستون را می‌دیدند.
   مانده بودم که چرا دو طرف شلیک نمی‌کنند. انگار مثل بازی شطرنج هر طرف می‌خواست ذهنیت طرف مقابل را بخواند.
   به بچه‌هایی که در سمت چپ تنگه مستقر بودند، بی‌سیم زدم و گفتم: چرا درگیر نمی‌شوید؟». اسماعیل فرجام معاون عملیاتی گردان حضرت علی‌اصغر (۱۵۵) جواب داد که حاجی نمی‌دانیم که: اینها خودی هستند یا دشمن؟ پارچه و پرچم‌شان ایرانی است.»
   گفتم: بزنید این منافقین کوردل را.»
   هنوز نیروهای مستقر در تنگه نمی‌دانستند که مقابل‌شان کیست. با دستور من نیروهایی که در دامنه تنگه سمت چپ بودند، دست‌شان روی ماشه رفت و درگیری آغاز شد. 
شاید منافقین باور نمی‌کردند که بعد از حرکت سریع از مرز و عبور از شهرهای قصرشیرین، سرپل‌ذهاب، کرند و اسلام‌آباد مانعی جلویشان سبز شود. البته طبق اسناد و کروکی های حرکت‌شان برای درگیری‌های کوتاه در مسیر محاسباتی داشتند و از جمله می‌دانستند که عقبه لشگر انصارالحسین در پشت تنگه چارزبر در اردوگاهی به نام شهید محمود شهبازی است. طبق برآورد آنها، تمام توان جمهوری اسلامی برای مقابله با عراق در جنوب مستقر بود و هر مقاومتی در مسیر غرب ظرف یک ساعت پاک‌سازی می‌شد و بقیه ستون حرکت‌شان را برای رسیدن به کرمانشاه ادامه می‌دادند.

 

مسیر حرکت منافقین صدامی در عملیات غروب جاویدان


   آنها در مسیرشان هر مانعی را به راحتی کنار زده بودند و برای رسیدن به مقصد از هیچ جنایتی فروگذار نکرده بودند؛ از اعدام مردم حزب‌اللهی و طرفدار نظام تا تیرباران مجروحین در بیمارستان اسلام‌آباد.
   با شروع تیراندازی آرایش منظم و کارناوالی منافقین آشفته شد. هفت، هشت خودرو که می‌خواستند برگردند با هم برخورد کردند و تعدادی واژگون شدند و تعدادی هدف آرپی‌جی قرار گرفتند و بقیه جا زدند و عقب رفتند. از دور با تیر تانک و ضدهوایی بچه‌ها را هدف قرار دادند. در این مرحله ۷ شهید و ۶۴ مجروح داشتیم. تصمیم گرفتم که به اردوگاه برگردم و برای تامین نیروی انسانی و مهمات با کرمانشاه و همدان، دوباره تماس بگیرم که بالای کوه عباس نوریان معاون گردان ادوات را دیدم که با بی‌سیم با تنها قبضه مینی‌کاتیوشایی که در اختیار داشت در تماس بود و تقاضای آتش می‌کرد.
   مرا که دید قیافه‌ام را با تعجب برانداز کرد و ذوق زده گفت: بالاخره راه افتاد.»
   پرسیدم: چی؟»
   گفت: مینی‌کاتیوشا». و توضیح داد که تمام قبضه‌های مینی‌کاتیوشا و خمپاره ۱۲۰ و ۸۱ میلی‌متری ادوات را به جنوب فرستاده و تنها یک قبضه نصف و نیمه معیوب در چارزبر باقی مانده که آن را بچه‌ها راه انداخته‌اند و آماده شلیک هستند. 
   از پایین رفتن منصرف شدم و کنار او بالای کوه نشستم. حتی نقشه و قطب‌نما برای هدف نداشت، یک دستش دوربین و دست دیگرش گوشی بی‌سیم.
   من چند هدف را به او نشان دادم و او درخواست آتش کرد.

 

تنها قبضه مینی‌کاتیوشای موجود در عملیات مرصاد


   قبضه مینی‌کاتیوشا پشت سر ما و در محوطه اردوگاه بود و اهداف در یک خط مقابلش قرار داشتند. برای تصحیح گلوله کار دشواری نداشت. آن روز همان یک قبضه مینی‌کاتیوشا کاری کرد کارستان.


سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۶۹۹ تا ۷۰۲


سالروز شهادت حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام تسلیت باد

سالروز شهادت حضرت امام محمدباقر علیه‌السلام

 

حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام در روز جمعه اول ماه رجب سال پنجاه و هفت هجری قمری در مدینه طیبه متولّد شد. 

   حضرت امام باقر علیه‌السلام در جریان نهضت امام حسین علیه‌السلام همراه جدّش به کربلا آمد. درآن وقت سه سال و نیم از عمر شریفش گذشته بود. 

   آن حضرت علیه‌السلام پس از امام سجاد علیه‌السلام حدود نوزده سال امامت و رهبری شیعیان را به عهده داشت و در روز دوشنبه هفتم ذیحجه سال صد و چهارده هجری قمری در سن پنجاه و هفت سالگی به شهادت رسیدند.


بعد از توجیه بچه‌های گردان حضرت علی‌اصغر، بهرام مبارکی فرمانده گردان حضرت علی‌اکبر -۱۵۴- را دیدم. بهرام مبارکی مثل من تن و بدن سالمی نداشت. هنوز از ترکش بزرگی که شکمش را در جزیره مجنون پاره کرده بود، رنج می‌برد. در کربلای ۵ نیز مجروح شد. با این وجود قبراق و سرحال نشان می‌داد. بهرام اصالتاً اهل آبادان بود. با این که در جبهه جنوب بودیم در تابستان و گرمای ۵۰ درجه روزه می‌گرفت و می‌گفت اینجا برای من حکم وطن را دارد. سیمای بهرام مبارکی برای من یاد و خاطره فرمانده‌اش محسن امیدی را زنده می‌کرد و حس و حال او درست مثل حاج محسن، حس و حال رسیدن به انتهای راه بود.

 

سردار شهید بهرام مبارکی فرمانده گردان حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام


   امیر شالبافان معاون بهرام مبارکی در کنارش بود. چشمش به پاهای من بود و گوشش به پیام بی‌سیم. می‌دانستم زخم پایم نگاه او را به خود جلب کرده، اما برایم مهم نبود. من با بی‌سیم با قرارگاه در تماس بودم. او و مبارکی دو گروهانشان را با فاصله روی ارتفاعات سمت چپ آرایش داده بودند و یکی از سخت‌ترین نقاط درگیری در اختیارشان بود.
   خبری از جلو نداشتم اما می‌شد حدس زد که چه خبر است. بچه‌های واحد اطلاعات عملیات و مجاهدین عراقی توانسته بودند ستون دشمن را زمین‌گیر کنند. منافقین نیز در حال بررسی وضعیت بودند و احتمال می‌دادم که تعدادی را برای استراق سمع و بررسی آرایش ما به عنوان بلدچی به سمت تنگه بفرستند. لذا همه مسئولین مستقر در چپ و راست تنگه را نسبت به آمدن گشت‌های دشمن حساس کردم و روی برانکارد خوابیدم و باز همه قصه قبلی یعنی زحمت آن چهار نفر برای بردن من تا روی قله در زبر دوم تکرار شد.

   قبل از گرگ و میش هوا، نماز صبح را خواندم. همراهان نیز تیمم کردند و با پوتین به نوبت نماز خواندند و شش دانگ حواسشان به ستون خودروهای چراغ روشنی است که مبادا کسی نزدیک شود.
   آفتاب که بالا آمد تصویر نیمه آشکار صدها خودرو و نفربری که شب هنگام دیده بودم آشکار شد؛ تویوتاهای سفید که عقبشان یا توپ ضدهوایی ۲۳ میلی‌متری بود یا ضدهوایی ۴ لول و دوشکا، با انبوه خودروهای ایفا و هینو که جلویشان پارچه‌ای سفیدرنگ با یک آرم نصب بود، آرم سازمان منافقین.

 

لجستیک منافقین صدامی


   می‌شد در یک حساب سریع و شمارش چشمی، غریب ۱۰۰۰ دستگاه نفربر، تانک، خودروی سبک و سنگین را از زیر گردن حسن‌آباد تا بالا شمارش کرد.

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۶۹۷ تا ۶۹۹


آقای حمید عسگری فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان همدان: 

در موقع عملیات مرصاد فرمانده سپاه همدان بودم، دستور گرفتیم که تجهیز شده و به مرصاد برویم. یادم می‌آید زنگ زدم به آقای دانش‌منفرد استاندار وقت همدان که تجهیزات به ما بدهند. آقای دانش‌منفرد به من گفت شما در جنگ رس استان را کشیدید و من چیزی ندارم به شما بدهم. زنگ زدم به حاج‌آقای همدانی، شب بود از خواب بیدارش کردم، ماوقع را گفتم. گفت پیگیری می‌کنم. صحبت کرد و آقای دانش‌منفرد مجدداً به من زنگ زد و گفت حالا چی می‌خواهید. گفتم لیستی داریم، که فردا صبح اول وقت روی میز شماست. فردا حاج‌آقای اکتفا نکرد رفت استانداری، ساعت دو هم شد ولی چیزی برای ما نیامد. اصلی‌ترین نیازمندی ما هم خودرو بود.

   بعد از ظهر معاونین را جمع کردم، به آقای حسن سلیمانی (عملیات) و آقای سعید بادامی (تدارکات) گفتم ما در شهر عملیات کرده و تجهیزات را جمع می‌کنیم! اولش مخالفت شد ولی دستور دادم اجرا کنند. رفتند نیروهایشان را آماده کردند. حاج سعید راننده تامین کند و حاج‌حسن نیرو.

   ما هم خیابان‌های اصلی همدان را بستیم و تمام خودروهای اداری را از سطح خیابان‌ها جمع کرده و به سپاه آوردیم و ظرف دو ساعت خودروها را گرفته و اعزام کردیم. آقای همدانی می‌گفت ما اصلاً فکر نمی‌کردیم بشود چنین کاری انجام داد. آقای دانش‌منفرد هم برای من یک متن فرستاد: ای بی‌تمدن‌ها، ای بی‌نظم‌ها، ای. خیلی بد و بیراه به ما گفت. بعد از این ماجرا آقای دانش‌منفرد را از همدان جابه‌جا کردند. ما هم تشویش شدیم!


 سی‌ام ذی‌القعده سالروز شهادت حضرت امام محمد تقی علیه‌السلام تسلیت باد  

شهادت حضرت امام محمد تقی علیه‌السلام


لا یَنْقَطِعُ الْمَزیدُ مِنَ اللهِ حَتّی یَنْقَطِعَ الشُّکْرُ مِنَ الْعِبادِ»

افزونی نعمت از جانب خدا بریده نـشود تا آن هنگام که شکرگزاری از سوی بندگان بریده شـود.



وقتی هادی فضلی گزارش درگیری از نزدیک را می‌داد گفت که نیروهای مقابلشان آرم سازمان منافقین را روی ماشین‌هایشان داشتند و به زبان فارسی همدیگر را صدا می‌کردند.

   تلخ‌تر از خبر آمدن دشمن از مرز تا عمق ۱۵۰ کیلومتری خاک ایران، خبر رویارویی با دختران و پسرانی بود که فارسی حرف می‌زدند.

   این تلخی با شیرینی حضور مجاهدین عراقی از ذائقه‌ام رفت و به فضلی گفتمهادی می‌بینی تقدیر الهی را که ایرانی‌ها در جبهه صدام می‌جنگند و عراقی‌ها در جبهه ما!!!»

   فضلی گفت: معلوم نیست بعثی ها پشت سر منافقین نباشند. ظاهر قضیه این است که صدام منافقین را جلو انداخته است.»

   گفتم: حدس من هم همین است که تو می‌گویی به هر حال تو زخمی‌ شده‌ای، برو بهداری زخمت را پانسمان کن.»

   هادی فضلی می‌توانست برگردد و به عقب برود ولی ماند. شاید می‌دانست که تا دو روز دیگر مزد جهاد ۸ ساله‌اش را با شهادت می‌گیرد.

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۶۸۸ تا ۶۸۹

شهید هادی فضلی


بلافاصله گردان‌ها را در ستاد جمع کردم. تا صبح آن روز ما فقط دو گردان داشتیم و آنها را برای رفتن به جنوب آماده می‌کردیم که نیامدن اتوبوس‌ها سبب خیر شد.

   گردان سوم به فرماندهی محمود رجبی متشکل از رزمندگان شهرستان‌های رزن، فامنین و قهاوند را صبح امروز راهی جنوب کرده بودم. آنها ۱۲۰ نفر کادر بسیجی بودند که در این بحران خیلی می‌توانستند دستم را بگیرند. مسیر حرکت آنها به جنوب از چارزبر به سمت اسلام‌آباد و از آنجا از طریق کمربندی به جانب شهرستان پلدختر و اندیمشک بود. نمی‌دانستم سرنوشت این ۱۲۰ نفر حین عبور از اسلام‌آباد چه بوده است؟ یک احتمال این بود که شاید با ستون دشمن مواجه و درگیر شده‌اند و احتمال دوم این که شاید قبل از ورود دشمن به اسلام‌آباد از کمربندی خارج شده‌اند. امید داشتم که این احتمال دوم صحیح باشد.

   گردان چهارم به فرماندهی علی اکبری‌پور بعد از بازگشت از جبهه شمال غرب در همدان در حال استراحت بودند که همان روز خودشان را به چارزبر رساندند. بدون این‌که من به ستاد لشگر در همدان پیغامی داده باشم آنها مثل فرشته نجات به موقع رسیدند.

   در جلسه به فرمانده گردان‌ها گفتم: شاید باور نکنید اما عراقی‌ها سه چهار کیلومتری ما هستند. فقط ما هستیم و خدای ما. اگر امروز ما لحظه‌ای درنگ کنیم پا روی خون ده‌ها هزار شهید گذاشته‌ایم. عراقی‌ها پذیرش قطعنامه را نشانه ضعف ما دانسته‌اند. آنها پایبند به هیچ عهد و قرار و قراردادی نیستند و ما باید نشان بدهیم که فرزندان عاشورائیم.»

   عباس زمانی فرمانده گردان حضرت علی‌اصغر گفت: حاجی، ما برای هر نیرو حتی به اندازه خشاب فشنگ نداریم.»

   گفتم: یعنی تو بی‌سلاح‌تری یا ۶ ماهه امام حسین؟! برو گلویت را مثل حضرت علی‌اصغر مقابل تیرها بگذار و با چنگ و دندان بجنگ، اگر دست‌تان خالی است بروید روی بلندی چارزبر و با سنگ بزنیدشان.»

   پس از بیان حساسیت منطقه، آمار نیرو از گردان‌ها گرفتم به اندازه کافی نبود که چهار ارتفاع را به طور کامل در دو سوی جاده پر کند و نمی‌دانستم آن طرف ماجرا چه خبر است و با چه استعدادی وارد منطقه شده‌ است.

   حرف از کمبودها را از ابتدای جنگ منجر به تزل و تردید می‌شد نمی‌پذیرفتم و با اینکه گفته بودم با چوب و چماق و سنگ بجنگند ولی باید بچه‌های پشتیبانی را برای آوردن مهمات به کرمانشاه می‌فرستادم. 

   در این اثنا علی اکبری‌پور گفت: حاجی، من با خودم یک کامیون مهمات سبک آورده‌ام.» و توضیح داد: از جبهه ماووت که عقب‌نشینی کردیم مهمات‌ها را هیچ بُنه‌ای تحویل نگرفت تا به همدان برگشتیم، در آنجا نیز کسی تحویل نگرفت تا مجبور شدیم با خودمان به چارزبر بیاوریم.»

   پرسیدم: کجا تخلیه کردید؟»

   گفت: سینه یک تپه، همین نزدیکی، فکر می‌کنم تا دو سه روز بتواند چهار گردان را تامین کند.»

   اگر آمدن گردان بچه‌های کبودرآهنگ اتفاقی و تصادفی بود، آمدن مهمات‌هایی که از نان شب واجب‌تر بود را چطور می‌شد توجیه کرد؟ یقین داشتم این موضوعات فراتر از محاسبات ذهنی ماست و مصداق همان وعده‌های قرآنی است که إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکُم وَیُثَبِّت أَقدامَکُم». اتفاق عجیب و غیرمنتظره‌ دیگری دم غروب افتاد که باز حساب و کتابش را فقط باید در دفتر الطاف خداوند جست و جو کرد؛ دم غروب هادی فضلی دوباره آمد با همان سر مجروح، گفت: بچه‌ها با دشمن درگیر شدند و علی میرزایی و حاج‌آقا عابدی تهرانی شهید شدند و ما داشتیم بر می‌گشتیم که سر و کله یک اتوبوس پیدا شد که از سمت چارزبر به اسلام‌آباد می‌رفت. جلویش را گرفتیم آنها نمی‌دانستند که دشمن تا گردنه حسن‌آباد رسیده و می‌خواستند از کمربندی اسلام‌آباد به جنوب بروند.»

 

شهید هادی فضلی

 

   پرسیدم: چند نفر و از کدام لشگر؟»

   فضلی گفت: حدود ۴۵ نفر با تجهیزات کامل از لشگر ۹ بدر.»

   - چه کار کردند؟ 

   + از اتوبوس پیاده شدند و رفتند توی سینه دشمن. 

   لشگر ۹ بدر متشکل از نیروهای مجاهد عراقی بود که سال‌ها در کنار ما بودند و می‌جنگیدند. اما هیچ‌کس پیش‌بینی نمی‌کرد که آنها بعد از نیروهای واحد اطلاعات عملیات لشگر بتوانند به این جاده برسند و حرکت دشمن را کند و متوقف کنند.

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، فصل خدا با ما بود، صفحات ۶۸۴ تا ۶۸۸


مسیر حرکت منافقین در مرصاد

مسیر حرکت منافقین صدامی

قصرشیرین، سرپل‌ذهاب، کرند، اسلام‌آباد و چهارزبر


صبح روز سوم مرداد ماه فرمانده لشگر سیدحمید سالکی از جنوب پیغام داد که گردان‌ دیگری را به آبادان بفرست. ایشان همزمان فرماندهی لشگر انصارالحسین علیه‌السلام مسئولیت لشگر مهندسی ۴۰ صاحب امان را هم داشتند. و لذا به دلیل شرایط پیچیده در جنوب مستقر بودند. 

   علیرغم این درخواست دل دل می‌کردم که گردان دیگری را از چارزبر به جنوب بفرستم یا نه، ولی چون دستور فرماندهی بود به گردان حضرت علی‌اکبر (۱۵۴) گفتم آماده شوند و این آماده شدن آنقدر به درازا کشید که تا غروب صحنه کارزار از جنوب به سمت ما چرخیدند و بچه‌های زبده و با تجربه گردان حضرت علی‌اکبر عصای دست من در عملیات مرصاد شدند.

   وقتی که اتوبوس برای بردن نیروهای گردان آماده نشدند صدای اعتراض فرمانده لشگر بلند شد و پیغام می‌رسید یالله بجنبید، دیر شد، چرا گردان نمی‌فرستید؟». داشتم آماده می‌کردم که بعدازظهر کسی با قیافه خاک آلود و مضطرب وارد ستاد لشگر در چارزبر شد. صدایش را می‌شنیدم که نفس ن می‌گفت: با حاج میرزا کار دارم.»

   وقتی وارد شد اول نشناختمش، بی‌مقدمه گفت: من از سرپل‌ذهاب آمده‌ام، عراقی‌ها از قصرشیرین رد شده‌اند، سرپل‌ذهاب را گرفته‌اند و به گردنه پاتاق رسیده‌اند.» 

   آنقدر غرق این پیام پرمخاطره شدم که یادم رفت او حجت‌الاسلام ناطقی نماینده ولی‌فقیه امام» در قرارگاه نجف است. عبا و عمامه را کنار گذاشته بود و یک شلوار کردی و یک پیراهن به تن داشت. با تغیّر پرسید: چرا منتظری؟»

   گفتم: یعنی دیوانه‌اند که از پاتاق عبور کنند. پس آن همه نیرو در پادگان ابوذر مرده‌اند؟!»

   گفت: مجال بحث نیست. اگر کاری نکنی به امام، به شهدا و تاریخ نمی‌توانی جواب بدهی. اگر دیر بجنبی به کرمانشاه می‌رسند و از روی جنازه‌هایتان عبور می‌کنند.»

   هنوز حاج‌آقا ناطقی برّ و بر نگاهم می‌کرد و منتظر که لشگر را بسیج کنم. داشت عصبانی می‌شد و زیر لب غر می‌زد. من هم زیر لب با خودم که نه، با امام حسین علیه‌السلام حرف می‌زدم طوری که حاج‌آقا ناطقی نمی‌شنید. این شعر را از وقتی که پاهایم قطع شده بود در یک مجلس روضه شنیده بودم و آن را از زبان حال خودم در آن لحظات می‌دانستم و نجوا می‌کردم که: کنون افتاده‌ام از پا، بگیر دستم را»


حاج میرزا محمد سلگی

سردار جانباز حاج میرزامحمد سُلگی 


   بالاخره صبر حاج‌آقا لبریز شد و حرفی را که نمی‌خواست بزند، زد که منتظری که بیایند و شلوارتان را از پاهایتان بکشند؟!»

   حرفی نزدم و خدا را شکر حاضر جوابی نکردم چرا که او عمق ماجرا را می‌دید.

   بلافاصله به تمام واحدها و گردان‌های مستقر در چارزبر آماده‌باش صد در صد زدم و از هر گردان تا نفر پنجمش را برای اطلاع از حضور دشمن و طراحی عملیات مقابله دعوت کردم. اما لازم بود قبل از هر تصمیم، گروهی را برای کسب خبر به جلو بفرستم.


شهید هادی فضلی


   هادی فضلی، از بچه‌های قدیمی اطلاعات و عملیات و مسوول اطلاعات تیپ ۲ کربلا را صدا زدم. بعد از این‌که گزارش حاج‌آقا ناطقی را شنید به او گفتم: نیروهای زبده‌ات را بردار و برو جلو تا جایی که به عراقی‌ها برسی.»


سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، صفحات ۶۷۸ تا ۶۸۱


 شب اول محرم _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۴ 


مدتی بود که گردان‌های توپخانه و ادوات از هم تفکیک شده و شهید محمدظاهر عباسی فرمانده گردان ادوات و شهید ناصر عبداللهی فرمانده گردان توپخانه شدند. 


رزمندگان گردان ادوات لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام

   شهیدان ناصر عبداللهی و محمدظاهر عباسی 

نفرات چهارم و هفتم


   دیده‌بان‌های ادوات خسته بودند، به ناچار عباسی از عبداللهی خواسته بود که دیده‌بان‌های توپخانه را جایگزین آنان کند. من، جواد سیفی و نقی کریمی از توپخانه برای استقرار در دیدگاه به ارتفاعات مشرف به سد دربندی‌خان عراق رفتیم. عصر جمعه بود که رسیدیم و دیدیم یکی از دیده‌بان‌های شهید ادوات -مصطفی پاک‌نیا- را داخل یک فرقون گذاشته‌اند در حالی‌که چهاردست و پایش شل و آویزان بود، او را به عقب می‌آوردند. پشتِ سر کسی که فرقون را حمل می‌کرد دیده‌بانی ژولیده و خاک خورده بود که در حادثه شهادت مصطفی، مجروح شده بود. تلوتلو می‌خورد و می‌آمد. به قدری گرد و غبار چهره‌اش را عوض کرده بود که تا نزدیک نشدیم نفهمیدیم که او حسین توکلی است. 


شهید مصطفی پاک‌نیا

شهید مصطفی پاک‌نیا 


   حسین یک سر و گردن از بقیه بچه‌ها بالاتر بود. این بچه آرام و قرار نداشت. ما اگر داخل چادر یا سنگر می‌خوابیدیم، او عکس ما عمل می‌کرد. صبح که بیدار می‌شدیم، می‌دیدم که بیرون زده و داخل یک چاله روی خاک، بدون پتو خوابیده است. در شرایط رفاه و راحتی نیز خودش را به سختی عادت می‌داد. اینجا هم وقتی مجروح شد، خیلی زود برگشت. 

   من مسئول دیدگاه ارتفاع شاخ سورمر» بودم و یک هفته به اول ماه محرم مانده بود که حسین رسید. می‌دانستم که سرش برای کارهای غیر عادی درد می‌کند، گفتم: حسین پیشنهادی دارم.»

   گفت: بفرما بگو»

   گفتم: بیا تا یک هفته، یعنی تا شب اول محرم، همه سهمیه‌های خمپاره‌ها را جمع کنیم و یک‌جا همه را شب اول محرم مصرف کنیم.»

   حسین گفت: خیلی خوب است، چقدر سهمیه داریم!؟» 

   گفتم: روزی ده گلوله ۸۱ میلی‌متری و شش گلوله ۱۲۰»


   به دو دیدگاه تقسیم شدیم؛ من از شاخ سورمر» چند موضع را شناسایی کردم و حسین از دیدگاه کیمره» 

   یکی دو روز به موعد مقرر مانده بود که محمدظاهر عباسی ما را صدا کرد و با اعتراض گفت: چرا آتش نمی‌ریزید!؟ چرا سهمیه‌تان را نمی‌زنید!؟». موضوع را برایش گفتیم، او نیز مثل حسین توکلی از کارهای هیجانی و پر مخاطره خوشش می‌آمد و من برق شادی را در چشمانش دیدم. از پیشنهاد استقبال کرد و گفت: من هم به هر قبضه [۸۱ و ۱۲۰ میلی‌متری] ده تا سهمیه گلوله اضافه می‌دهم.»


   شب اول ماه محرم درست مثل شب‌های عملیات شد. محمدظاهر عباسی همه قبضه‌ها و دیده‌بان‌ها را به گوش کرد. رأس ساعت ۱۰ رمز عملیات را گفت: یا اباعبدالله الحسین، یا اباعبدالله الحسین»

   تا ظرف چند دقیقه سهمیه یک هفته را یک جا روی عراقی‌ها ریختیم. این‌گونه آتش ناگهانی و پرحجم و محکم، یک آتش تهیه بود که همیشه قبل عملیات ریخته می‌شد. عراقی‌ها به توهّم عملیات بزرگ و زمینی، تمام سطح دریاچه دربندی‌خان را با منور روشن کردند و برای دقایقی خواب از چشمان دشمن پرید. 


شناسنامه خاطره

راوی: مهدی مرادیان، مسئول تیم دیده‌بانی گردان توپخانه لشگر انصار الحسین علیه‌السلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان سلیمانیه عراق، منطقه عمومی دربندی‌خان، پاییز ۱۳۶۴

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، ستاد کنگره شهدا، ۱۳۹۴/۰۴/۰۱ 


کتاب--------------------

       بچه‌های مَمّدگِره


دیده‌بان‌های ادوات

مهدی مرادیان، حسین توکلی و محمدجواد سیفی

دیده‌بان‌های توپخانه لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام 


 عصر جمعه بر می‌گردم _ دیده‌بانی در سال ۱۳۶۴ 


او آخرین روزهای سربازی را می‌گذراند و من آش خور» بودم. روی دیدگاه شاخ شمیران مثل عقاب می‌ایستاد و هیچ جنبده‌ای از زیر ذره‌بین نگاهش پنهان نمی‌ماند. سرتاسر خط از چپ تا راست و تا عمق را مثل کف دستش می‌شناخت.

   چشم‌بسته روی ارتفاعات را فرز و سریع می‌رفت و می‌آمد. گرما طاقتش را نمی‌برید و آتش دشمن زمین‌گیرش نمی‌کرد. دیده‌بانی تنها و تنها کار او نبود، تا فرصت پیدا می‌کرد از کوه سرازیر می‌شد و به عقب می‌رفت و آب و یخ می‌آورد و در خط مثل یک نیروی تدارکاتی توزیع می‌کرد. خودش کمتر آب می‌خورد و اگر می‌خورد جرعه جرعه، گلو تر مى‌کرد و بعدش ذکر السلام علیک یا سیدالشهداء» می‌گفت. لبانش از حرکت نمی‌ایستاد. زیر لب دائماً ذکر می‌گفت. از لحظه لحظه عمرش استفاده می‌کرد و گاهی یواشکی کُنجی خلوت می‌کرد و روضه می‌خواند و آرام آرام می‌گریست.

   کارهای عاشقانه او تمامی نداشت. جای بقیه که خسته بودند نگهبانی می‌داد. پوتین‌های دیگران را واکس می‌زد. ظرف‌ها را می‌شست، غذا را آماده می‌کرد و سنگر را مثل خانه تر و تمیز جارو مى‌کرد. 

   از مصاحبت و همراهی با او سیر نمی‌شدم. امّا خدمتش تمام شده بود و طی دو سه روز من را خوب توجیه کرد. روز آخر گفتم: برادر پاک‌نیا من مثل شما نمی‌شوم امّا به منطقه توجیه شدم. حالا با خیال راحت تسویه حساب کن و برو. اولش طفره رفت، امّا وقتی اصرار مرا دید، گفت: باشه، می‌روم امّا چند روز دیگر» 

   پرسیدم: یعنی تا کی؟»

   گفت: تا عصر جمعه»

   تا عصر جمعه، چهار روز باقی مانده بود. و او باز دست به همان کارهای قبلی می‌زد و من یاد می‌گرفتم که زندگی در جبهه و تربیت در جنگ، چیزی فراتر از شلیک خمپاره و توپ است. طی این چند روز آن‌قدر خودمانی شدیم که او را به اسم کوچک مصطفی» صدا بزنم، می‌پرسیدم: مصطفی چرا این لباس‌ها و جوراب‌ها را که چندین بار دوخته‌ای، وصله می‌زنی و می‌پوشی؟»

   می‌گفت: این‌ها هدایای مردم است. با عشق فرستاده‌اند. باید وسواس داشت که مبادا مدیون‌شان شویم.»

   لذا بعد از این‌که بسته‌ای اهدایی از خوردنی یا پوشیدنی از پشت جبهه به دست او می‌رسید. بلافاصله نامه‌ای به آدرس فرستنده آن می‌نوشت و قبل از هر چیز حلالیت می‌طلبید. خلاصه با هر کس، حسابش را این‌گونه صاف می‌کرد و منِ غافل، بر تسویه حساب او با کارگزینی اصرار می‌کردم.

   صبح روز جمعه گفتم: ساکت را بسته‌ای  آقا مصطفی؟»

   گفت: آره، امّا قرار بود که عصر جمعه برگردم.» 

   دلشوره گرفتم، پرسیدم: صبح تا عصر چه فرق می‌کند؟ صبح باید بروی که تا عصر برسی، راه صعب‌العبور است. شب می‌شود و جاده خطرناک و وسیله رفتن هم نیست، و آن هم پس از دو سال اینجا بودن.»

   گفت: عصر جمعه رفتن لطف دیگری دارد.»

   آن روز تمام هوش و حواسم به مصطفی بود که مبادا این روز آخر برایش اتفاقی بیفتد. ظهر شد و نماز را پشت سرش خواندم امّا چه نمازی، توی قنوت گریه می‌کرد آتشم زد و باز نگران شدم که نکند که. بعد از نماز به روش پیشین سفره را انداخت و خیلی کم غذا خورد و باز ظرف‌ها را برداشت و شست. 

   بعدازظهر گفت: حسین برویم دیدگاه می‌خواهم با جبهه خداحافظی کنم. نگرانی در صدا و صورتم پیدا بود. برخلاف او که خیلی آرام حرف می‌زد و نگاه می‌کرد. گفتم: ول کن مصطفی، جبهه که خداحافظی ندارد.»

   گفت: سهمیه امروز را نزدیم. بزنیم و تمام.»


   می‌دانستم که اصرار بیفایده است. قبضه‌ها را به گوش کردم که او دو سه ثبتی را مشخص کرد و ده خمپاره سهمیه آن روز را زدیم. چند ساعت گذشت و به خیر گذشت. داخل سنگر برگشتیم همان دم غروب که قرار بود مصطفی برگردد. سنگرمان مشترک با چند دوشکاچی بود. منتظر بودم که مصطفی ساکش را بردارد که با من و بچه‌ها دیده‌بوسی کند و برود. دوشکاچی‌ها ته سنگر نشستند، من وسط سنگر و مصطفی دهانه سنگر. عراقی‌ها چند خمپاره در جواب‌مان زدند و آخرین آن‌ها بیست متری سنگر ما خورد. آمدم که بگویم مصطفی چرا نمی‌آیی داخل، که گفت: یکی دیگر شلیک کردند». انگار همه ما به زمین میخ شده بودیم و مصطفی بیشتر از ما. زوزه خمپاره یک‌باره آسمان را شکافت و روی سقف سنگر نشست. من از ناحیه سر و رانم ترکش خوردم امّا نه در قید و بند خودم بودم و نه در فکر دوشکاچی‌ها که ناله می‌کردند و یازهرا می‌گفتند. گرد و خاک و سیاهی باروت که فروکش کرد بلند شدم و به سختی خودم را به دهانه سنگر رساندم. مصطفی دراز کشیده بود و من فقط پاهایش را می‌دیدم و آن جوراب‌های چند بار وصله شده را. انگشت پاهایش را گرفتم تا به سمت خودم بکشم. جوراب‌هایش توی دستم آمد، خنده‌ام گرفت که بالاخره این جوراب‌ها را از پایش درآوردم. غافل بودم که هر چقدر او را بکشم تکان نمی‌خورد. الوار دهانه سنگر روی سرش افتاده بود و من همچنان زور می‌زدم و پاهایش را می‌کشیدم. به سختی روی زانوی زخمی‌ام برخاستم و صدا زدم: بچه‌ها کمک.»


   با کمک یکی دو نفر که سالم بودند الوار را از روی سر مصطفی برداشتیم. خاک و خون در هم پیچیده شده بود، سرش نمایان شد و آن را روی پایم گذاشتم. خون فواره زد و روی لباسم ریخت. هنوز زنده بود. صورتم را نزدیک بردم تا ببوسمش. دو تا تکان خورد و بدنش روی دست و پایم شل شد.


شناسنامه خاطره 

راوی: حسین توکلی، دیده‌بان توپخانه لشگر انصارالحسین علیه‌السلام 

مکان و زمان وقوع خاطره: استان کرمانشاه، جوانرود، جبهه دربندی‌خان عراق، تیرماه ۱۳۶۴

مکان و زمان بیان خاطره: همدان، ستاد لشگر شهدا، ۱۳۹۳/۰۳/۲۴


کتاب--------------------

        بچه‌های مَمّدگِره

شهید مصطفی پاک‌نیا



گزارشی از استقرار نیروها در تنگه و احداث خاکریز داخلی تنگه و درگیری از شب گذشته تا صبح را دادم و گفتم: جناب سرهنگ بچه‌ها تا اینجا با چنگ و دندان جنگیدند، ولی باید نیرو و امکانات برسد. آتش پشتیبانی زمینی و هوایی هم ندارم.»
   سرهنگ صیاد هنوز متوجه پاهای من نبود چون ایستاده بودم. نقشه‌ای را از داخل هلیکوپتر آورد و روی زمین پهن کرد. تا آنچه را که از آسمان دیده بود توضیح دهد. وقتی نشستم پاهای مصنوعی‌ام را دراز کردم، پرسید: برادر سلگی پاهایت؟»
   خندیدم و گفتم: نزدیک یک سال از جبهه دورم کرد.»
   گفت: من از عقب تا جلو ستون منافقین را از آسمان رصد کردم. تراکم آنها جلو و در حدفاصل گردنه حسن‌آباد تا چارزبر است. عقب‌تر از حسن‌آباد، تا اسلام‌آباد تعدادی خودرو به شکل پراکنده و محدود روی جاده است. و عقب‌تر از اسلام‌آباد خبری نیست. و بچه‌های شما را هم پشت خاکریز و بالای تنگه دیدم.»
   سپس سرهنگ صیاد با بی‌سیم هلیکوپتر با پایگاه هوایی دزفول و همدان و پایگاه هوانیروز کرمانشاه تماس گرفت. هنگام خداحافظی گفت: اینجا کمین گاه خداست، این تنگه جهنم منافقین در این دنیا خواهد شد.»

 

جهنم منافقین


   هلیکوپتر برخاست و رفت. پیش از نماز با فرمانده لشگر در جنوب تماس گرفتم و ضمن ارائه گزارش از او خواستم که گردان‌های حضرت اباالفضل و قاسم‌بن‌الحسن را از جنوب به چارزبر بفرستد. او قول مساعدت داد و گفت که تا فردا خودش هم می‌آید.
   هنوز گوشی دستم بود که زله به تن سنگر افتاد و اطراف اردوگاه بوسیله هواپیماهای عراقی بمباران شد. به فکر هلیکوپتر سرهنگ صیاد شیرازی بودم که آیا سالم برگشته یا نه.
   از سنگر ستاد بیرون آمدم. توده‌های سیاه انفجار از روی ارتفاعات بالا می‌رفت و تنها ضدهوایی ۲۳ میلی‌متری ما به سمت میگ‌ها شلیک می‌کرد. هواپیماها دست بردار نبودند، دقایقی بعد ماهیدشت را که عقب‌تر از اردوگاه به طرف کرمانشاه بود، بمباران کردند. جایی که توپخانه خودی قرار داشت.
   عزم تنگه کردم که حوادث را از نزدیک ببینم که چند اتوبوس از شهرستان‌های اسدآباد و بهار همدان سر رسیدند. حدود دو گردان کامل بسیجی که از کشاورزان و دانش‌آموزان تشکیل شده بود و فرماندهی گردان بهار -۱۶۰- را خلیل افشار به عهده داشت.
   هنوز اوایل مردادماه بود و فصل کشاورزی در مزارع بود و آمدن کشاورزان که همیشه نیمه دوم سال را برای حضور در جبهه انتخاب می‌کردند، برایم تازگی داشت. تقریباً تمام آنها ظرف یک شبانه‌روز جمع شده بودند و بسیاری از آنان پایشان تا آن زمان به جبهه باز نشده بود.
   یکی از کشاورزان که اصرار می‌کرد سریعتر به تنگه برود، می‌گفت: من محصولم را به خدا سپرده‌ام و آمده‌ام تا جانم را در راه خدا قربانی کنم. به من اسلحه بدهید». گردان بچه‌های اسدآباد را محمد خزائی فرماندهی می‌کرد و معاونش محمدکاظم سعیدی بود.
   این دو گردان به نسبت گردان‌های قبلی از امکانات بهتری برخوردار بودند. سر و صدای تیراندازی را جلوتر از اردوگاه می‌شنیدند و نگاهشان پرسان و دلشان برای رفتن به خط بی‌قرار بود. محمدکاظم سعیدی معاون گردان زهیر -۱۵۹- فرماندهی خوش‌رو، آرام و با یک لبخند همیشگی بود، پرسید: یعنی حاج میرزا، راستی راستی دشمن تا این نزدیکی آمده است؟!»
   گفتم: آره»
   پرسید: کجا هستند؟»

   گفتم: پشت این کوه‌ها و در دشت مقابل تا گردنه حسن‌آباد ولو شده‌اند، شعارشان رهایی خلق است. توسط ارتش آزادی بخش ایران.»
   به کنایه گفت: چه ارتش آزادی بخشی که برای آزادی کشاورزان و کشاورز زادگان می‌جنگند، کورند نمی‌بینند که همه نیروهای ما یا کشاورزند یا کشاورز زاده؟!»
   مدتی بود که خنده روی لبم خشکیده بود ولی از تعبیرش خوشم آمد و به سیاق خودش جواب دادم که: تا به خرمن جایتان نرسیدهاند و داس را از دست‌تان نستاندهاند، بروید و روی قله سمت راست تنگه مستقر شوید.»
   جنگ ۸ ساله، آخرین روزهای خود را می‌گذراند. اما نیروهای تازه نفس آنچنان به چارزبر می‌آمدند که انگار اولین روز جنگ است. تا قبل از ظهر نیروهایی از سایر شهرستان‌های استان همدان و سایر استان‌ها رسیدند و صحنه به یکباره عوض شد.
   از جلو خبر رسید که منافقین تا نزدیک تنگه آمده‌اند ولی ناکام مانده‌اند و حتی یکی از جیپ‌های ۱۰۶ آنها خودش را به خاکریز اول زده‌اند و تمام نفراتشان کشته شده‌اند.

 

سردار جانباز حاج میرزامحمد سُلگی

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۷۰۶ تا ۷۰۹


ساعت ۸ صبح برگشتم و سر جاده حدود ۸۰ نفر را دیدم که با لباس سبز سپاه وارد تنگه شدند.

 

تنگه مرصاد


   آنها چشمشان به من هنوز روی برانکارد خوابیده بودم افتاد، فکر می‌کردند که مجروح هستم و به عقب می‌روم. از روی برانکارد بلند شدم و گفتم: میرزامحمد سلگی رئیس ستاد لشگر انصارالحسین هستم، شما از کجا آمده‌اید؟»
   گفتند: از کرمانشاه»
   گفتم: بچه‌های ما چپ و راست تنگه را بسته‌اند. روی جاده هم خاکریز زدیم. دشمن گیج و سردرگم است.» و موقعیت منافقین را تا آنجا که می‌توانستم برایشان گفتم. اما خیلی جای درنگ نبود. هم آنها عجله داشتند و هم من، لذا به راهم ادامه دادم. هرچه عقب می‌رفتم نیروهایی را می‌دیدم که پیاده یا با خودرو خودشان را به تنگه می‌رساندند. آنها از تیپ قائم سمنان بودند.
   به ستاد که رسیدم حدود ده، دوازده نفر از بچه‌های لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله از اردوگاه کوزران آمده بودند و از ما مهمات می‌خواستند. 
   گفتم: من به نیروهایم گفته‌ام باید مهمات را از دست دشمن بگیرید.»
   تهرانی‌ها نیز دست خالی برگشتند.
   حالا داخل اردوگاه و کنار چادرهایی تقریباً خالی از نیرو، خمپاره‌های منافقین منفجر می‌شد و نشان می‌داد که خودشان را برای یک جنگ تمام عیار آماده می‌کنند. در این فاصله یکی دو بار با بی‌سیم با فرمانده گردانی که در پیشانی درگیر بودند تماس گرفتم. بهرام مبارکی و عباس زمانی می‌گفتند: مقابل‌شان ایستاده‌ایم فقط مهمات کم داریم.»
   و می‌گفتند که: منافقین در دشت پراکنده شده‌اند و می‌خواهند چپ و راست تنگه را دور بزنند.»
   به بهرام مبارکی گفتم: شما یکی دو گروهانتان دست نخورده، جلوتر بروید و در دشت - حدفاصل چارزبر و تنگه حسن‌آباد - داخل بشوید و آنها را دور بزنید» و همین شد. مبارکی خودش یک گروهان را برداشت و جلوتر رفت. 
   ساعت ۹ شد با وجود این‌که پاهایم گِز گِز می‌کردند و از لای پای مصنوعی‌ خونابه و چرک بیرون می‌ریخت، اما چشمانم گرم خواب شد. دو شبانه‌روز بود که دقیقه‌ای نخوابیده بودم. پلک‌هایم بسته بود که یک پیک آمد و خبر داد که راننده لودر خاکریز داخل تنگه را دوجداره کرد.
   از بسته شدن تنگه آسوده خاطر شدم. اما نگران تمام شدن مهمات و کم شدن نیروها در منطقه درگیری بودم. قید استراحت را زدم و از ستاد بیرون آمدم و دیدم بالای آسمان چند فروند هواپیمای عراقی می‌چرخند ولی بمباران نمی‌کنند. 
   هواپیماها که رفتند صدای هلیکوپتر آمد. گفتم: خدایا خودت کمک کن، ما تمام توان‌مان این بود». پای رفتن نداشتم اصلاً نیرویی دور و برم نبود که بگویم عراقی‌ها می‌خواهند با هلیکوپتر پشت اردوگاه پیاده شوند و تنگه را از عقب برای منافقین ببندند. با اینکه در روز گذشته تمام هم و غم من برنامه‌ریزی برای مقابله با عملیات هلی‌برن دشمن بود اما کمبود نیرو مجبورم کرده بود که حتی پیرمردهای تدارکات و نیروهای خدماتی را به جلو بفرستم. فقط عده قلیلی از خدمه های توپخانه و ادوات آنجا بودند که قبضه‌هایشان را برای اجرای آتش منحنی آماده می‌کردند.
   صدای هلیکوپتر نزدیک‌تر شد. حسی مشابه آن روز که هلیکوپترهای عراقی‌ در جاده ام‌القصر بالای سرمان می‌چرخیدند، در من تازه شد.

 

سردار شهید علی صیاد شیرازی


   ناگهان دیدم هلیکوپتر از نوع ۲۱۴ و خودی است داشتم بال در می‌آوردم. هلیکوپتر پایین آمد و در محوطه جلو ستاد نشست. پروانه هلیکوپتر که از چرخش ایستاد قلبم آرام شد. با دیدن سرهنگ صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش، در پوست خود نمی‌گنجیدم. مرا از سال‌های دور و عملیات‌های والفجر و قادر خیلی خوب می‌شناخت و هنوز اسم کوچکم را فراموش نکرده بود. خودش تنها بود و از فرماندهان ارتش و سپاه همراه او نبود.
   پرسید: حاج میرزا چه خبر؟»

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۷۰۳ تا ۷۰۶


گزارشی از استقرار نیروها در تنگه و احداث خاکریز داخلی تنگه و درگیری از شب گذشته تا صبح را دادم و گفتم: جناب سرهنگ بچه‌ها تا اینجا با چنگ و دندان جنگیدند، ولی باید نیرو و امکانات برسد. آتش پشتیبانی زمینی و هوایی هم ندارم.»
   سرهنگ صیاد هنوز متوجه پاهای من نبود چون ایستاده بودم. نقشه‌ای را از داخل هلیکوپتر آورد و روی زمین پهن کرد. تا آنچه را که از آسمان دیده بود توضیح دهد. وقتی نشستم پاهای مصنوعی‌ام را دراز کردم، پرسید: برادر سلگی پاهایت؟»

 

سردار جانباز حاج میرزامحمد سُلگی


   خندیدم و گفتم: نزدیک یک سال از جبهه دورم کرد.»
   گفت: من از عقب تا جلو ستون منافقین را از آسمان رصد کردم. تراکم آنها جلو و در حدفاصل گردنه حسن‌آباد تا چارزبر است. عقب‌تر از حسن‌آباد، تا اسلام‌آباد تعدادی خودرو به شکل پراکنده و محدود روی جاده است. و عقب‌تر از اسلام‌آباد خبری نیست. و بچه‌های شما را هم پشت خاکریز و بالای تنگه دیدم.»
   سپس سرهنگ صیاد با بی‌سیم هلیکوپتر با پایگاه هوایی دزفول و همدان و پایگاه هوانیروز کرمانشاه تماس گرفت. هنگام خداحافظی گفت: اینجا کمین گاه خداست، این تنگه جهنم منافقین در این دنیا خواهد شد.»

 

جهنم منافقین


   هلیکوپتر برخاست و رفت. پیش از نماز با فرمانده لشگر در جنوب تماس گرفتم و ضمن ارائه گزارش از او خواستم که گردان‌های حضرت اباالفضل و قاسم‌بن‌الحسن را از جنوب به چارزبر بفرستد. او قول مساعدت داد و گفت که تا فردا خودش هم می‌آید.
   هنوز گوشی دستم بود که زله به تن سنگر افتاد و اطراف اردوگاه بوسیله هواپیماهای عراقی بمباران شد. به فکر هلیکوپتر سرهنگ صیاد شیرازی بودم که آیا سالم برگشته یا نه.
   از سنگر ستاد بیرون آمدم. توده‌های سیاه انفجار از روی ارتفاعات بالا می‌رفت و تنها ضدهوایی ۲۳ میلی‌متری ما به سمت میگ‌ها شلیک می‌کرد. هواپیماها دست بردار نبودند، دقایقی بعد ماهیدشت را که عقب‌تر از اردوگاه به طرف کرمانشاه بود، بمباران کردند. جایی که توپخانه خودی قرار داشت.
   عزم تنگه کردم که حوادث را از نزدیک ببینم که چند اتوبوس از شهرستان‌های اسدآباد و بهار همدان سر رسیدند. حدود دو گردان کامل بسیجی که از کشاورزان و دانش‌آموزان تشکیل شده بود و فرماندهی گردان بهار -۱۶۰- را خلیل افشار به عهده داشت.
   هنوز اوایل مردادماه بود و فصل کشاورزی در مزارع بود و آمدن کشاورزان که همیشه نیمه دوم سال را برای حضور در جبهه انتخاب می‌کردند، برایم تازگی داشت. تقریباً تمام آنها ظرف یک شبانه‌روز جمع شده بودند و بسیاری از آنان پایشان تا آن زمان به جبهه باز نشده بود.
   یکی از کشاورزان که اصرار می‌کرد سریعتر به تنگه برود، می‌گفت: من محصولم را به خدا سپرده‌ام و آمده‌ام تا جانم را در راه خدا قربانی کنم. به من اسلحه بدهید». گردان بچه‌های اسدآباد را محمد خزائی فرماندهی می‌کرد و معاونش محمدکاظم سعیدی بود.
   این دو گردان به نسبت گردان‌های قبلی از امکانات بهتری برخوردار بودند. سر و صدای تیراندازی را جلوتر از اردوگاه می‌شنیدند و نگاهشان پرسان و دلشان برای رفتن به خط بی‌قرار بود. محمدکاظم سعیدی معاون گردان زهیر -۱۵۹- فرماندهی خوش‌رو، آرام و با یک لبخند همیشگی بود، پرسید: یعنی حاج میرزا، راستی راستی دشمن تا این نزدیکی آمده است؟!»
   گفتم: آره»
   پرسید: کجا هستند؟»

   گفتم: پشت این کوه‌ها و در دشت مقابل تا گردنه حسن‌آباد ولو شده‌اند، شعارشان رهایی خلق است. توسط ارتش آزادی بخش ایران.»
   به کنایه گفت: چه ارتش آزادی بخشی که برای آزادی کشاورزان و کشاورز زادگان می‌جنگند، کورند نمی‌بینند که همه نیروهای ما یا کشاورزند یا کشاورز زاده؟!»
   مدتی بود که خنده روی لبم خشکیده بود ولی از تعبیرش خوشم آمد و به سیاق خودش جواب دادم که: تا به خرمن جایتان نرسیدهاند و داس را از دست‌تان نستاندهاند، بروید و روی قله سمت راست تنگه مستقر شوید.»
   جنگ ۸ ساله، آخرین روزهای خود را می‌گذراند. اما نیروهای تازه نفس آنچنان به چارزبر می‌آمدند که انگار اولین روز جنگ است. تا قبل از ظهر نیروهایی از سایر شهرستان‌های استان همدان و سایر استان‌ها رسیدند و صحنه به یکباره عوض شد.
   از جلو خبر رسید که منافقین تا نزدیک تنگه آمده‌اند ولی ناکام مانده‌اند و حتی یکی از جیپ‌های ۱۰۶ آنها خودش را به خاکریز اول زده‌اند و تمام نفراتشان کشته شده‌اند.

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۷۰۶ تا ۷۰۹


 

 عید با شکوه ولایت مبارک باد 

به گواه پیامبر

به گواه پیامبر

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی

معیارهای متعددی در اسلام، معیار برگزیدگی و برتری است، از علم و تقوا و انفاق و ایثار و جهاد و بقیه‌ی معیارها، یکی یکی با امیرالمؤمنین تطبیق می‌کند. پیغمبر اکرم درباره‌ی امیرالمؤمنین طبق نقل همه‌ی مسلمانان -شیعه و سنی- می‌فرمود: أنا مَدینَةُ العِلم و عَلىٌّ بابُها»، از این بالاتر چه شهادتی؟. کیست که بتواند این چیزها را در علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) انکار کند؟»
 ۱۳۸۸/۰۹/۱۵

 

الحمدلله الذی جعلنا

 


از ساعت ۷ صبح روز چهارم مردادماه دور تازه‌ای از حملات جنگنده‌ها و هلیکوپترهای خودی آغاز شد و منافقین مجبور شدند به جای آرایش قبلی روی جاده، آرایش دشتبانی بگیرند. و از هر شیار و عارضه طبیعی برای نزدیک شدن ارتفاعات استفاده کنند. نیروهای گردان حضرت علی‌اکبر در محور سمت چپ جاده جلوتر از بقیه نیروها بودند.
   بهرام مبارکی فرمانده این گردان آنقدر جلو رفته بود که با منافقین جنگ تن به تن می‌کرد. حوالی ظهر از طریق بی‌سیم فهمیدم که او و تعدادی از نیروهایش به محاصره منافقین درآمده‌اند و بهرام مبارکی از ناحیه شکم تیر خورده و او را زیر یک درخت گذاشته‌اند. 
   پرسیدم: چرا انتقالش نمی‌دهید؟» 
   گفتند: ممکن نیست، خیلی جلو رفته، چند نفر دیگر کنار او مجروح‌اند.»
   برای دقایقی تماس قطع شد. با بی‌سیم با هر کدام از نیروهای بهرام مبارکی حرف می‌زدم، طفره می‌رفتند و جواب نمی‌دادند. آخرش یکی از آنها پشت بی‌سیم به گریه گفت: منافقین آمدند بالای سر مبارکی و با سرنیزه شکمش را پاره کردند.»

 

سردار شهید بهرام مبارکی فرمانده گردان حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السلام


   شهادت مظلومانه فرمانده گردان حضرت علی‌اکبر، اندوه عمیقی را بر چهره بچه‌هایش نشاند. هرکس که به عقب می‌آمد از مظلومیت او حرف می‌زد. بیشترشان گریه می‌کردند.
   عصر روز دوم، سه فروند هواپیمای عراقی ظاهر شدند. حالا آنقدر نیروی خودی در دشت و کوه پراکنده بودند که اگر هرجا بمب فرود می‌آمد تلفات سنگینی از ما می‌گرفت. ناگهان خبر رسید که هواپیماها به اشتباه بمب‌هایشان را داخل ستون منافقین ریختند و از معرکه گریختند.
   وقتی این خبر را شنیدم به اطرافیان گفتم: این بمب‌ها نشانه آتش قهر و عذاب الهی هستند و تقدیر خداوند چنین است که منافقین مزد جنایتشات را از بعثی‌های کافر بگیرند.»

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۷۱۶ و ۷۱۷

 

سردار شهید بهرام مبارکی و یارانش

سردار شهید بهرام مبارکی و یارانش


روز چهارم گردان حضرت اباالفضل و همرزمان قدیمی‌ام از آبادان به چارزبر رسیدند.
   عطر نام و یاد حضرت اباالفضل جانم را جلا می‌داد. جوانی و شیرین‌ترین دوران زندگی‌ام با آنان گره خورده بود و اینجا اولین جبهه‌ای بود که پای همراهی با آنان را نداشتم.
   با همه خستگی و درد و زخم پا سعی کردم خودم را سرحال نشان دهم. هنگام خداحافظی به بچه‌های گردان گفتم: شما که مقابل صدام و عدنان خیرالله کم نیاوردید. جنگیدن با یک مشت دختر و پسر منافق برایتان زنگ تفریح است.»
   گردان را حاج مهدی ظفری جلو برد. آنها عملیات تعاقب را برای ضربه زدن و انهدام آخرین نفرات منافقین انجام دادند و تعدادی اسیر گرفتند که بیشترشان زن بودند. یکی از آنها از ناحیه انگشت پا مجروح بود و ناله می‌کرد. پرسیدم: از کجا آمده‌ای؟»
   گفت: از آلمان»
   اسم آلمان که آمد یاد اذیت و آزار منافقین افتادم.

 

سردار جانباز حاج میرزامحمد سُلگی


   به بچه‌های بهداری گفتم زخمش را پانسمان کردند و گفت: ما سه چهار روز پیش با شوهرم از فرانکفورت با یک پرواز به بغداد آمدیم و به سازمان پیوستیم. فکر می‌کردیم ظرف سه روز به تهران می‌رسیم.» 
   صبح روز پنجم همه بی‌سیم‌ها خبر از انهدام کامل نیروهای منافقین در تمام مسیرها می‌دادند. با یک جیپ فرماندهی و چند بی‌سیم‌چی‌ به سمت تنگه حرکت کردیم. بچه‌ها خودروهای سالم را عقب می‌آوردند و بولدوزرها، ادوات سوخته روی جاده را کنار می‌زدند. کیپ تا کیپ جنازه ریخته بود.

 

 


   هرچه جلوتر می‌رفتیم بر کثرت اجساد دختران و پسران افزوده می‌شد. منافقین پل زیر جاده آسفالت را برای تخلیه مجروحین و جمع‌آوری اجسادشان در حین نبرد انتخاب کرده بودند. بوی تعفن اجساد باد کرده و سوخته دماغ را می‌آزرد.

 


   از گردنه حسن‌آباد عبور کردیم و به شهر اسلام‌آباد رسیدیم. یکی از اقوام خود را در خیابان دیدم که در ایام حضور سه روزه منافقین در شهر با لباس مبدّل تردد می‌کرد. او را گرفته بودند، کردی بلد بود و گفته بود که دامادشان در اسلام‌آباد زندگی می‌کند.
   فامیل ما از غارت اموال مردم در روز اول حضور منافقین تعریف می‌کرد و از اعدام‌های دسته جمعی و کشتار سربازان و رزمندگان مجروح در بیمارستان شهر.
   از اسلام‌آباد به کرند و سرپل‌ذهاب رفتیم. مردم آواره کوه و بیابان شده بودند به خانه‌هایشان برمی‌گشتند. و تعدادی از منافقین در حین فرار به اسارت همین مردم درآمده بودند.

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۷۲۰ و ۷۲۱


میلاد حضرت امام موسی بن جعفر علیه‌السلام 

امام هفتم شیعیان مبارک باد

 

​​​​​​حضرت امام موسی بن جعفر علیه‌السلام

 

 

جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی 
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی 

 

تمامِ مردمِ ایران سرِ خوانِ شما هستند
که هم شیراز، هم قم، هم خراسان را دعا کردی 

 

اثر کرده دعایت در زنی آوازه‌خوان حتی 
و این یعنی تمامِ روسیاهان را دعا کردی 

 

مبادا آن که دِینی باشد از زنجیر بر دوشت
 غل و زنجیر را، دیوارِ زندان را دعا کردی 

 

به ضربِ تازیانه روزه‌ات را باز‌ می‌کردند 
تو اما قبلِ افطارت نگهبان را دعا کردی

 

 


از شب سوم تا صبح نیروهای کمکی بیشتر شد. محسن رضایی فرمانده کل سپاه در یک روستا نزدیک اسلام‌آباد مستقر بود و با همکاری سایر فرماندهان برای ادامه عملیات برنامه‌ریزی می‌کرد.
   رسیدن نیروهای تازه نفس مثل رسیدن آب به ریشه‌های تشنه گیاه بود و این فرصت را به نیروهای درگیر و خسته در جلو می‌داد که به عقب بیایند و با گردان‌های جدید تعویض شوند.
   همزمان گردان ۳۰۰ نفره‌ایی که از شهرستان بهار طی دو روز جمع شده بودند آماده عزیمت به خط شدند. یکی از کشاورزان با داس آمده بود. بچه‌های ستاد اسم این گردان را گردان برزگران گذاشتند. گردان ۱۶۰ یا همان گردان برزگران به تنگه رفتند و جایگزین یکی از گردان‌ها شدند و به محض رسیدن به خط جنگ تن به تن با منافقین آغاز شد.
نبرد در تنگه مرصاد در روز سوم به اوج خود رسید. ثقل نبرد در اطراف تلمبه‌خانه و در سمت چپ جاده و نرسیده به گردنه حسن‌آباد بود.
   نیروهای منافقین عملاً به دو محور تقسیم شده بودند. محوری که می‌خواست ارتفاعات زبر اول اول سمت چپ را دور بزند و محوری که در دشت و کفی کنار تلمبه‌خانه می‌جنگیدند تا مانع نفوذ و عبور نیروهای ما به گردنه حسن‌آباد شوند.
   گردان ۱۶۰ تا ظهر روز سوم، سه شهید دادند ولی تلفات سنگینی به منافقین وارد کردند و مقابل پاتک‌های آنان ایستادند.
   بعدازظهر گردان قاسم‌بن‌الحسن -۱۵۳- از آبادان رسید. فرمانده گردان مهدی ملکی و جانشینش فرحبخش نورعلی بود. آنها می‌گفتند که برای رسیدن به چارزبر سختی زیادی را متحمل شده‌اند. ابتدا از مسیر پلدختر به اسلام‌آباد آمده بودند ولی چون منطقه آلوده بوده، فرماندهان سپاه که عقبه منافقین را از اسلام‌آباد بسته بودند مجبورشان کردند که برگردند و از مسیر نهاوند به کرمانشاه بیایند.
   این گردان عازم ارتفاعات زبر اول سمت چپ شد. یعنی همان جایی که فشار دشمن تلفات زیادی از ما گرفته بود. آنها به درستی نمی‌دانستند که منافقین تا کجای ارتفاع بالا آمده‌اند.

   بعدها فرحبخش نورعلی جانشین این گردان برایم تعریف می‌کرد که: مهدی ملکی از من خواست که از خط‌الراس کوه کمی پایینتر بروم و اگر نیروهای دشمن نبود، بچه‌ها را جلو بکشم. چپ و راست را خوب نگاه کردم خبری از منافقین نبود و من غافل بودم که آنها زیر ارتفاع هستند. اسلحه را بلند کردم و با علامت دادن خواستم به بچه‌ها بفهمانم و بگویم خبری نیست و می‌توانید جلو بیایید که تیری به دستم خورد. احساس کردم دستم قطع شده است. اسلحه افتاد و رگم پاره شد. رگ دستم را گرفتم و خواستم که برگردم، تیر دیگری به کمرم خورد ولی با این دو جراحت خودم را بالا کشیدم و به بچه‌ها گفتم آنها زیر پای ما هستند. بلافاصله روی خط‌الراس مستقر شدند و درگیری آغاز شد. از همه طرف تیر می‌آمد. حتی با پدافند هوایی ۲۳ میلی‌متری ما را می‌زدند. آن روز تا غروب ۴۳ شهید دادیم که مهدی ملکی یکی از آنها بود.»
 

سردار شهید مهدی ملکی

 

   مقاومت جانانه گردان قاسم‌بن‌الحسن اگر چه با تلفات سنگینی همراه بود اما دشمن از تلاش دوباره برای دور زدن و بالا آمدن روی ارتفاع سمت چپ ما مایوس شده و به عقب‌تر برگشت. عقبه‌ای که عمق آن با هلی‌برن نیروهای خودی به طور کامل بسته شده بود و منافقین در یک کیسه سر و ته بسته افتادند که نه راه پس داشتند و نه راه پیش.

 

سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۷۱۷ تا ۷۱۹

 

سردار شهید مهدی ملکی و یارانش

سردار شهید مهدی ملکی و یارانش 


تصویری شگفت انگیز از رودی که به دریا می‌ریزد.!

اینجا مهران است. 
در سال ۶۱ هجری - حدود ۱۴۰۰ سال پیش - حضرت امام حسین علیه‌السّلام فرزند پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای دفاع از حق و احیای امر به معروف و نهی از منکر، با لبی تشنه، بی یار و یاور در صحرای کربلا و دور از وطن، مظلومانه به شهادت رسید.

حضور حماسی عاشقان ابی عبدالله الحسین علیه‌السّلام در اربعین امسال، چشم جهانیان را چنان خیره کرده که نزدیک است از حدقه بیرون بزند.! به دشمنان اهل البیت علیهم‌السلام و ایران اسلامی باید این کلام خداوند را زمزمه کرد؛ موتوا بغیظکم .


سالروز شهادت سردار سرافراز حاج حسین همدانی 

 

 

 


. یکی از چیزهایی که حتماً در این خاطرات شهدا و خانواده‌ها و مصاحبه‌ها و مانند اینها باید در نظر گرفته بشود، این است که سؤال بشود، پرسیده بشود و آنها شرح بدهند که انگیزه‌ی این جوان چه بود که رفت، انگیزه‌ی این همسر جوان که راضی شد به رفتن شوهرش چه بود، انگیزه‌ی این پدر و مادر که این نهال را پرورش دادند و حالا دارند رها می‌کنند در راه خدا، در میدان جنگ، چه بود؛ انگیزه‌های اینها خدا بود، انگیزه‌هایشان رضایت الهی بود، انگیزه‌هایشان ذکر و نام سیّد‌الشّهدا بود؛ وضع عرصه‌های جنگ ما این را نشان می‌دهد؛ این را نگذارید کهنه بشود، نگذارید فراموش بشود، نگذارید مجال برای انکار دیگران به وجود بیاید؛ انکار خواهند کرد، همچنان که امروز خیلی از بیّنات انقلاب را بعضی‌ها جرئت می‌کنند دهنشان را باز کنند، صریح منکر بشوند؛ این را هم انکار خواهند کرد؛ اینها را باید برجسته کرد، باید نشان داد. . 

 

خاطرات خانواده شهدا جواهر قیمتی در دست ماست

دختر شینا - گلستان یازدهم - خداحافظ سالار

دختر شینا - گلستان یازدهم - خداحافظ سالار


کوچه شهید

 

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی:

همه وظیفه داریم نام‌های نورانی شهیدان را تکریم کنیم و عظمت جایگاه آنان را در یادها ماندگار سازیم. افتخاری است برای کوی‌ها و برزن‌ها که نام شهید و عنوان شهادت بر فراز آنها بدرخشد؛ این موهبت هم‌اکنون در سراسر کشور وجود دارد و باید ادامه یابد.»

 ۹۸/۰۷/۰۳

 

 


حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری فرمودند: 

یک نکته درباره اروپایی‌ها و مسائل ت خارجی؛ ما البته راه تعامل و مذاکره و نشست و برخاست با هیچ کشوری در دنیا جز رژیم صهیونیستی و آمریکا را نبستیم، عملاً هم مشغولیم، مشغول تلاش و فعالیت هستیم لکن همین‌طور که بارها گفتیم مطلقاً نبایستی اعتماد ما به غیرنیروی داخلی باشد؛ بخصوص به آن کسانی که عَلم دشمنی در برابر جمهوری اسلامی و نظام اسلامی بلند کردند که در رأس آنها بعد از آمریکا همین کشورهای اروپایی‌اند.

همین چندتا کشور اروپایی، اینها صریحاً دشمنی می‌کنند با جمهوری اسلامی، انگیزه‌های آنها در مورد دشمنی با نظام اسلامی، با انگیزه‌های آمریکا تفاوت اصولی و جوهری ندارد، البته وضع آمریکا خب یک وضع ویژه‌ای است.

اینها نه توان‌شان آن‌قدر است، نه تسلط‌شان و امکانات‌شان آن‌قدر است ولیکن تفکر در این اروپایی‌ها همان تفکر آمریکا است؛ به عنوان میانجی وارد می‌شوند، مذاکره می‌کنند، تماس می‌گیرند، تلفن می‌کنند، حرفهای طولانی می‌زنند، وعده می‌دهند پوچ، همه‌اش پوچ. 

۹۸/۷/۴


هفته دفاع مقدس گرامی باد

 

هفته دفـاع مـقـدس گرامی باد

 

 

 


 

یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا زَیْنَ الْعابِدینَ

یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ

یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ

وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا

یا وَجیهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ

 

اى ابا الحسن، اى على بن الحسین‏، اى زین العابدین

اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان

اى آقا و مولاى ما به تو روى آوردیم‏ و تو را واسطه قرار دادیم و به سوى خدا به تو توسّل جستیم

و تو را پیش روى حاجاتمان نهادیم

اى آبرومند نزد خدا براى ما نزد خدا شفاعت کن

 

سیدالساجدین علیه‌السلام


یا اَبا عَبْدِاللّهِ

یا حُسَیْنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الشَّهیدُ

یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ

یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ

وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا

وَجیهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ

 

اى ابا عبد اللّه

اى حسین بن على، اى شهید

اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان

اى آقا و مولاى ما به تو روى آوردیم، و تو را واسطه قرار دادیم، و به سوى خدا به تو توسّل جستیم

و تو را پیش روى حاجات‌مان نهادیم

اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت کن

 


تاسوعای حسینی بر همه حسینیان تسلیت باد 

بصیرت ابالفضل‌العبّاس علیه‌السلام

 

السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ

 

الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ

 

وَ الْحُسَیْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمْ

 

بنویسید که در علقمه عباس افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد

 

عمق این مرثیه را مشک و علَم می‌دانند
داستان را همه اهل حرم می‌دانند 

 

بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب

 

داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرمله‌تر خواهد کرد

 

 

 


 مهتاب و مین و من 

 

چون گل معطریم، مهتاب و مین و من
نشکفته پرپریم، مهتاب و مین و من

 

شرح جنون ما مقدور عقل نیست
یک چیز دیگریم، مهتاب و مین و من

 

سر تا به پا دل‌ایم در بارگاه عشق
باغ صنوبریم، مهتاب و مین و من

 

چون باد رد شدیم از سیم خاردار

آن سوی معبریم، مهتاب و مین و من

 

شمع‌ایم و روشن است تکلیف راه ما
راز منوّریم، مهتاب و مین و من

 

میدان عاشقی، تسلیم ترس نیست
از مرگ می‌بریم، مهتاب و مین و من

 

بیگانه نیستیم، با خلق و خوی هم
با هم برادریم، مهتاب و مین و من

 

تکثیر می‌شویم در انفجار نور
آیینه پروریم، مهتاب و مین و من

 

چون باد رد شدیم از سیم خاردار
آن سوی معبریم، مهتاب و مین و من

 

بر گرد بام دوست پرواز می‌کنیم
عین کبوتریم، مهتاب و مین و من

 

بال فرشتگان بر شانه‌های ماست
از آسمان سریم، مهتاب و مین و من

 

مهتاب و مین و من، بی‌بال می‌پریم
بی‌بال می‌پریم، مهتاب و مین و من

 

در جذبه‌ی کلام، یک جمله والسلام
مجذوب رهبریم، مهتاب و مین و من

 

چون باد رد شدیم از سیم خاردار
آن سوی معبریم، مهتاب و مین و من

 

سوز بده بر سخن‌ام بر دل سوخته‌ی خواهرم
تا که بگویم سخن از تن صد چاک علی‌اکبر

 

ناله زنم یاد کنم ز لب خشک علی اصغرت
گوهر اشک‌ام شده ایثار تو، گریه کنم یاد علمدار تو

 

 ای حسـین 

 

 

 

 

شهیدان علی چیت‌سازیان و علی خوش‌لفظ

شهیدان علی چیت‌سازیان و علی خوش‌لفظ


به امام حسین علیه‌السّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلم بن عقیل را به کوفه اعزام کرد. با خود اندیشید مسلم را به آن جا می‌فرستم. اگر خبر داد که اوضاع مساعد است، خود نیز راهی کوفه می‌شوم. مسلم بن عقیل به محض ورود به کوفه، به منزل بزرگان شیعه وارد شد و نامه‌ی حضرت را خواند. گروه گروه، مردم آمدند و همه اظهار ارادت کردند.


   در تاریخ آمده که گویی سی‌هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. کاری که ابن زیاد کرد این بود که عده‌ای از خواص را وارد دسته‌های مردم کرد تا آن‌ها را بترسانند. چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ کس را همراه نداشت؛ هیچ کس


   آن‌گاه ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و تاریخ می‌نویسد: مسجد کوفه مملو از جمعیتی شد که پشت سر ابن زیاد به نماز عشا ایستاده بودند. چرا چنین شد؟ بنده که نگاه می‌کنم، می‌بینم خواص طرفدار حق مقصرند و بعضی‌شان در نهایت بدی عمل کردند.»

 

نائب امام دیگر تنها نخواهد ماند

 

حضرت مسلم علیه‌السّلام نخستین شهید واقعه کربلا است. شهادت او کمی پیش‌تر از حادثه کربلا رخ داده است. مسلم الگوی محبت و وفا است. او عاشقی دل باخته بود که تا آخرین لحظه از عشق پاک خود به امام حسین علیه‌السّلام دست بر نداشت و در اوج بی‌وفایی کوفیان به مولایش وفادار ماند.


شهیدان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر

 

حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه پس از شهادت شهیدان محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور و محمدجواد باهنر نخست‌وزیر می‌فرمایند:

منطق ما، منطق ملت ما منطق مومنین و منطق قرآن است. انا ‌لله و ‌انا الیه ‌راجعون. با این منطق هیچ قدرتی نمی‌تواند مقابله کند. جمعیتی که، ملتی که خود را از خدا می‌دانند، همه چیز خود را از خدا می‌دانند و رفتن از اینجا را بسوی محبوب خود مطلوب خود می‌دانند با این ملت نمی‌توانند مقابله کنند. آنکه شهادت را در آغوش، همچون عزیزی می‌پذیرد آن کوردلان نمی‌توانند مقابله کنند. آنها یک اشتباه دارند و آن اینکه شناخت از اسلام و شناخت از ایمان و شناخت از ملت اسلامی ما ندارند. آنها گمان می‌کنند که با ‌ترور شخصیت‌ها و ‌ترور ‌اشخاص می‌توانند با این ملت مقابله کنند و ندیده‌اند و کور بوده‌اند که ببینند که در هر موقعی که ما شهید دادیم ملت ما منسجم‌تر شد. ملتی که قیام کرده است در مقابل همه قدرت‌های عالم، ملتی که برای اسلام قیام کرده است، برای خدا قیام کرده است، برای پیشرفت احکام قرآن قیام کرده است، این ملت را با ‌ترور نمی‌شود عقب راند. آنها گمان می‌کنند که افکار مومنین و ملت بپاخاسته ما همچون افکار غرب زده‌ها و غرب است که جز به دنیا فکری نمی‌کنند، جز متاع دنیا را نمی‌بینند اینها همان‌طورند.»

۹ شهریور ۱۳۶۰

 

شهیدان رجایی و باهنر توسط جلادان روسیاه در ۸ شهریور سال ۱۳۶۰ به شهادت رسیدند.


 الحسین یجمعنا 
 

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی در دانشگاه امام حسین علیه‌السّلام: امروز در دنیای پیچیده‌ی پُرتبلیغات و پُرهیاهو، حرکت اربعین یک فریاد رسا و رسانه‌ی بی‌همتا است. چنین چیزی وجود ندارد دیگر در دنیا. اینکه میلیون‌ها انسان راه می‌افتند، از کشورهای مختلف، از فِرَق مختلف اسلامی و حتّی بعضی ادیان غیر اسلامی، این وحدت حسینی  است. شما بدرستی گفتید: الحسین یجمعنا».

​​ ۹۸/۷/۲۱ 

الحسین یجمعنا


شهادت پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و شهادت سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام به پیشگاه حضرت ولی عصر روحی لتراب مقدمه الفدا و همه دوست‌داران اهل‌بیت علیهم‌السلام تسلیت باد

توسل به حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله

 

خدایا از تو درخواست دارم و به‌سویت روی آوردم به وسیله پیامبرت

پیامبر رحمت محمّد (درود خدا بر او و خاندانش)

ای ابا القاسم، ای فرستاده خدا، ای پیشوای رحمت، ای آقا و مولای ما

به تو رو آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و به‌سوی خدا تو را وسیله ساختیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن

 

توسل به حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السّلام

 

ای ابا محمّد، ای حسن بن علی‌

ای برگزیده‌، ای فرزند فرستاده خدا، ای حجّت خدا بر بندگان، ای آقا و مولای ما

به تو روی آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و به‌سوی خدا به تو توسّل جستیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن

 


شهادت حضرت امام رضا علیه‌السّلام

 

ای ابا الحسن، ای علی بن موسی، ای رضا

ای فرزند فرستاده خدا، ای حجّت خدا بر بندگان، ای آقا و مولای ما

به تو روی آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و به‌سوی خدا به تو توسّل جستیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن


نهم ربیع الاول

سالروز امامت و ولایت یگانه منجی عالم بشریت

حضرت مهدی موعود صلوات‌اللَّه‌علیه‌ و عجّل‌اللَّه‌فرجه

بر منتظران مبارک باد

سالروز امامت حضرت مهدی موعود علیه‌السّلام

 

قیامتـی است گمانم قیامت مهدی است

جهـان محیط وسیع کرامت مهدی است

زمان زمان شروع زعامت مهدی است

غدیـر دوم شیعـه، امـامت مهدی است


توسل به حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام

ای حسن بن علی، ای پاک‌نهاد عسگری

ای فرزند فرستاده خدا، ای حجّت خدا بر بندگان

ای آقا و مولای ما، به تو روی آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و به‌سوی خدا به تو توسّل جستیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن


شهادت حضرت امام رضا علیه‌السّلام

 

ای علی بن موسی، ای رضا

ای فرزند فرستاده خدا، ای حجّت خدا بر بندگان

ای آقا و مولای ما، به تو روی آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و به‌سوی خدا به تو توسّل جستیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن


شهادت پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و شهادت سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام به پیشگاه حضرت ولی عصر روحی لتراب مقدمه الفدا و همه دوست‌داران اهل‌بیت علیهم‌السلام تسلیت باد

توسل به حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله

 

ای ابا القاسم، ای فرستاده خدا، ای پیشوای رحمت

ای آقا و مولای ما، به تو رو آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و به‌سوی خدا تو را وسیله ساختیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن

 

توسل به حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السّلام

 

ای حسن بن علی‌

ای برگزیده‌، ای فرزند فرستاده خدا، ای حجّت خدا بر بندگان

ای آقا و مولای ما، به تو روی آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و به‌سوی خدا به تو توسّل جستیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن


۱۱۸۱مین سالروز

امامت و ولایت یگانه منجی عالم بشریت

حضرت مهدی موعود صلوات‌اللَّه‌علیه‌ و عجّل‌اللَّه‌فرجه

بر منتظران مبارک باد

 

سالروز امامت حضرت مهدی موعود علیه‌السّلام

 

قیامتـی است گمانم قیامت مهدی است

جهـان محیط وسیع کرامت مهدی است

زمان زمان شروع زعامت مهدی است

غدیـر دوم شیعـه، امـامت مهدی است


اولین دوره انتخاب کتاب

مـــدافـــعـــان حـــرم

جایزه سردار شهید حسین همدانی 

دوشنبه ۲۷ آبان ماه ۱۳۹۸ ساعت ۱۵

تالار سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی

 

اولین دوره انتخاب کتاب مدافعان حرم - جایزه سردار شهید حسین همدانی

 

 

اولین دوره انتخاب کتاب مدافعان حرم

 


اولین دوره انتخاب کتاب مدافعان حرم - جایزه سردار شهید حسین همدانی با حضور جمعی از نویسندگان و خانواده‌های شهدای مدافع حرم عصر روز ۲۷ آبان در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد.

 

جایزه سردار شهید حسین همدانی

 

بر اساس نظر هیئت داوران در شاخه پژوهش» تندیس، دیپلم افتخار و جایزه نقدی به کتابهای داعش زیرساخت های معرفتی و ساختار»، داعش معماری جذاب» و کتاب داعش نوستالژی خلافت» اعطا شد.

همچنین تندیس، لوح تقدیر و جایزه نقدی در بخش ترجمه پژوهش به کتاب دولت اسلامی دیجیتالی» و کتاب رستاخیز داعش» تعلق گرفت.

علاوه بر این، کتاب منتصر» به خاطر تالیف شدن به زبان عربی تندیس، دیپلم افتخار و جایزه نقدی دریافت کرد.

 

جایزه سردار شهید حسین همدانی

 

در شاخه شعر، تندیس، لوح تقدیر و جایزه نقدی به کتابهای ما را مدافعان حرم آفریده‌اند»، حبیب حرم» و کتاب سلام سردار» اعطا شد.

داوران در بخش داستان و مستند داستانی تندیس، لوح تقدیر و جایزه نقدی را به کتاب خانه‌ای با عطر ریحان» و کتاب پسران دوزخ، فرزندان قابیل» اهدا کردند و به رمان ابدی»؛ تندیس، دیپلم افتخار و جایزه نقدی تعلق گرفت.

در بخش خاطره نیز تندیس، لوح تقدیر و جایزه نقدی به کتابهای قرار بی قرار» و شام برفی» رسید و تندیس، دیپلم افتخار و جایزه نقدی نصیب کتاب ام الرصاص تا خان طومان» شد.

 

جایزه سردار شهید حسین همدانی


 

شما میوه‌های شیرین و کامبخش آن درخت طیب و طاهری هستید که امام بزرگوار با دست خود در این زمین غرس کرد. این ثمردهی همچنان ادامه خواهد داشت؛ همچنان که فرمود: 
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» 
وقتی سرزمین مستعد و آماده است، بذر پاکیزه است، آن گیاه و روئیدنی تمام‌شدنی نیست؛ یعنی هیچ عاملی نمی‌تواند به آن صدمه بزند. بسیج، یک چنین درخت طیب و طاهری است.

 

روز بسیج ۱۳۹۸

 

 سالروز تشکیل بسیج بر همه بسیجیان مبارک باد 


یازدهمین یادواره سرداران و چهارصد شهید گردان‌های آتش لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السّلام

 

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: شهدا همچون ستارگان در آسمان می‌درخشند.

یازدهمین یادواره سرداران و چهارصد شهید گردان‌های آتش لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السّلام

سخنران: سردار عبدالحسین بنادری، از فرماندهان دفاع مقدس
مکان: مسجد بزرگ دانشگاه بوعلی همدان 
زمان: ۲۱ آذر ۱۳۹۸ بعد از نماز مغرب و عشا


یازدهمین یادواره سرداران و چهارصد شهید گردان‌های آتش لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السّلام

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: شهدا همچون ستارگان در آسمان می‌درخشند.

یازدهمین یادواره سرداران و چهارصد شهید گردان‌های آتش لشگر ۳۲ انصارالحسین علیه‌السّلام

سخنران: حجت‌الاسلام والمسلمین رستمی، رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها 
مکان: مسجد بزرگ دانشگاه بوعلی همدان 
زمان: جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۸ بعد از نماز مغرب و عشا


 

 در اوج 

 

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: شیواترین عرصه‌ای که یک مجموعه‌ای مثل سپاه می‌تواند در آن حضور پیدا کند عرصه‌ی جهاد و شهادت است؛ البتّه عرصه‌های دیگری هم وجود دارد، امّا عرصه‌ی شهادت در راه خدا آن نقطه‌ی اوج و نقطه‌ی درخشان و زیباترین منطقه‌ی مدّ نگاه انسان است؛ در عرصه‌ی شهادت ما سی سال بعد از پایان دفاع مقدّس یک مرد جاافتاده‌ی محاسن سفیدی مثل شهید همدانی داریم، یک نوجوان تازه‌رسیده‌ای مثل شهید حججی؛ همه‌ی اینها معنا دارد دیگر؛ همه‌ی اینها نشانه‌های باقی ماندن همان طراوت و همان هویّت اساسی است.»


 ۱۳۹۸/۰۷/۱۰

 

 

 


 

 مجذوب رزمندگان 

 

مرحوم آیت‌الله تالهی - مجذوب رزمندگان

 

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: جوان‌های حزب‌اللهی و مبارز و اینهایی که اهل جبهه و جنگ و میدان جنگ و مانند اینها بودند، با ایشان مأنوس بودند. و چیز عجیبی است: پیرمردی که مثلاً حدود هفتاد [سال] یا بیشتر سنّش است، دوروبرش تمام، این جوان‌های علاقه‌مند و عاشق جبهه و مانند اینها [بودند]. و اینها اقناع می‌شدند؛ ببینید این مهم است. خوب، عالم دینی خوب، این‌ جوری است که مثل یک خورشیدی می‌درخشد؛ وقتی می‌آیند نزدیک او، به ‌طور طبیعی نورانی می‌شوند؛ و ایشان این ‌جور بود.»

۱۳۹۸/۰۷/۰۸


بسم الله الرحمن الرحیم

ملّت عزیز ایران!
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیّبه‌ی شهیدان، روح مطهّر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سال‌ها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدان‌های مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سال‌ها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیّة‌الله‌ ارواحنا فداه و به روح مطهّر خود او تبریک و به ملّت ایران تسلیت عرض می‌کنم. او نمونه‌ی برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همه‌ی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوّه‌ی الهی کار او و راه او متوقّف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثه‌ی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهره‌ی بین‌المللی مقاومت است و همه‌ی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همه‌ی دوستان -‌و نیز همه‌ی دشمنان- بدانند خطّ جهاد مقاومت با انگیزه‌ی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است. فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه‌ی مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ‌تر خواهد کرد.

ملّت ایران یاد و نام شهید عالی‌مقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او به ویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام می‌کنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت می‌گویم.

سیّدعلی ‌ای
۱۳دی‌ماه ۱۳۹۸

نماز عید فطر


بهتر از این نمی‌شد!

حاج قاسم سلیمانی اگر دیرتر از همه رفت، بهتر از همه رفت!

خداوند همیشه بن‌بست‌های این انقلاب الهی را با شهادت بهترین‌ها باز کرده است و هر شهید مشعلی است تا دوباره راه روشن شود.

نزاع انقلاب با اصلی‌ترین دشمن خود به حساس‌ترین جای خود رسیده است و باز نیاز به مشعل برای پاره‌ای از جامعه بود. مشعلی ویژه و فراگیر که همه را یک‌دل کند. شهادت حاج قاسم ملت ایران و عراق را باهم یک‌دل علیه آمریکا می‌کند.

اما حاج قاسم اگر دیرتر از همه رفت، بهتر از همه رفت!

حاج قاسم به دستور اصلی‌ترین دشمن خدا(رئیس جمهور آمریکا) به دوستان شهیدش رسید.

مسلم بن عقیل وقت شهادت به عبیدالله گفت: از خداوند خواسته بودم توسط پست‌ترین دشمن خدا شهید شوم!
 

طـوبی لـک ســـردار!

 

حجت‌الاسلام محسن قنبریان

 

 


 

 

 

شهید سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی:

پس برادرا، رزمنده‌ها، یادگاران جنگ یکی از شئون عاقبت بخیری نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است. والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری، والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است.


بدرقه سردار سلیمانی، بیعت با امام خمینی سلام‌الله‌علیه بود

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: این عشق و این وفا و این ایستادگی و در این بیعت بزرگ با خطّ امام، مردم با این حضورشان در میدان با خطّ امام بیعت کردند؛ بیعتی با این عظمت، آن هم بعد از گذشت بیش از سی سال از رحلت امام بزرگوار این جور با امام، مردم بیعت میکنند، این جور امام زنده است.» 

۱۳۹۸/۱۰/۲۷

 

بدرقه سردار سلیمانی، بیعت با حضرت امام خمینی سلام‌الله‌علیه بود


 

 رفیق خوشبخت ما 

 

 

 

حضرت آیت‌الله ‌ای در توصیف خصوصیات سپهبد شهید قاسم سلیمانی: اهل حزب و جناح و مانند اینها نبود، لکن بشدّت انقلابی بود. انقلاب و انقلابیگری خطّ قرمزِ قطعیِ او بود؛ این را بعضی‌ها سعی نکنند کم‌رنگ کنند، این واقعیّتِ او است؛ ذوب در انقلاب بود، انقلابیگری خطّ قرمز او بود. در این عوالم تقسیم به احزاب گوناگون و اسمهای مختلف و جناحهای مختلف و مانند اینها نبود امّا در عالَم انقلابیگری چرا، بشدّت پایبند به انقلاب، پایبند به خطّ مبارک و نورانیِ امام راحل (رضوان الله علیه) بود.» ۱۳۹۸/۱۰/۱۸


 ایـام‌الله دی ۱۳۹۸ 

 

 

 

 

 

 

 


حتی اتاک الیقین
دستورالعمل سلوکی

 

یقین با مراتبش(علم‌الیقین، عین‌الیقین، حق‌الیقین) اوج مراتب سلوک انسان عارف است که به مشاهده مبدٲ و معاد بلکه توحّد می‌رساند. اما نور یقین چگونه در سالک می‌تابد؟
ابن ابی لیلی از امیرالمومنین [علیه‌السّلام] روز جنگ با اهل شام شنیده که فرمود:
"ای مومنان! هرکس ظلم و ی را ببیند که به آن عمل می‌شود(پیرو می‌یابد)، و کار زشت و منکری که مردم را بدان دعوت می‌کنند:
اگر "در دل" آنرا منکر شود و زشت شمارد، رسته و برئ است.
و هرکس به زبان انکار کند، پاداش خواهد داشت و از آن دیگری برتر است.
و هرکس با شمشیر انکار کند تا چنان شود که سخن خدا برتر آید و سخن ستمکاران فرو افتد؛ آن‌کس است که "به راه هدایت رسیده" و "نور یقین بر دلش تابیده است"(نَوَّرَ فِی قَل٘بِهِ ال٘یَقیِن). 
وسائل ج ۱۶ ص۱۳۳
این دستوری سلوکی است که در بسته‌های مرشدهای سیروسلوک -بجز عارفان قائم به قسط- جایش خالی است. امام خمینی بابش کرد و مثل حاج قاسم‌ها طی‌اش کردند.
نشانش در زیارات معصومین بسیار است: "جاهدتَ فی سبیلِ‌الله حتّی اتاک الیقین: در راه خدا مجاهده کردی تا به یقین رسیدی".

محسن قنبریان

 

امام خمینی و حاج قاسم‌ها



از من و قلمم بر نمی‌آید تا قصه سال‌های خون و خاطره را روایت کنم. چیزی شبیه شرم دستم را وقت نوشتن پس می‌زند. من چگونه می‌توانم یک ثانیه از اضطراب غواص‌های شجاع حاج قاسم را روایت کنم وقتی دل به دریای خروشان اروند می‌زدند، در "شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل!"

   شبی که طبق پیش‌بینی‌ها بنا بود باد نباشد، باران نباشد. اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، ابری ناخوانده از افق قد می‌کشد و پخش می‌شود توی آسمان و حالا هم باد هست هم باران!
   ژنرال‌های کارکشته دنیا به صدام، گفته‌اند  ایران از هر نقطه ممکن است به خاک شما یورش بیاورد، الّا از منطقه فاو.

   ژنرال‌ها گفته‌اند هیچ‌کس نمی‌تواند از دریای موج خیز اروند بگذرد. گفته‌اند پای گذاشتن غواص در اروند همان و پیدا شدن جنازه اش در شکم نهنگان خلیج فارس همان. گفته‌اند اروند نابکار است، در اثر جذر و مدّ مسیر حرکتش را تغییر می‌دهد. گفته‌اند اروند ریاکار است، سطح آبش آرام، امّا لایه‌های زیرین‌اش پر شتاب می‌گذرد. گفته‌اند اروند مواج که بشود هیچ‌کس جلودارش نیست و گفته‌اند گرداب‌هایی دارد که با سرعت سیصد کیلومتر طعمه‌اش را به غرقاب نابودی می‌کشاند و می‌بلعد.

   ژنرال‌های دنیا همه اینها را به صدام گفته‌اند، اما در ساحل شرقی نهر علی شیر، حاج قاسم سلیمانی و حاج احمد امینی تصمیم خودشان را گرفته‌اند.
   در ساحل غربی هم توی خانه‌های کوچک جا مانده از ساکنین عرب روستا، شهید یوسف الهی و شهید آتش افروز و همرزمانشان مشغول مناجات‌اند.

   غواص‌های لشکر ثارالله تصمیم گرفته‌اند در همین هوای منقلب، خط فاو و پشت صدام را یک‌جا بشکنند. حاج قاسم باید غواص‌هایش را با تاریک شدن هوا آرام و بی‌صدا از رود عبور دهد تا خط دشمن را تصرف کنند و محسن رضایی رمز "یا فاطمه اهرا" را به همه نیروهای عملیات اعلام کند و ناگهان صدها قایق تیزرو با مردانی مصمم مثل گلوله به سمت شبه جزیره فاو عراق حرکت کنند و با رخنه در لشکر صدام، خبری دنیا را تکان بدهد که مردان قورباغه‌ای ایران از اروند گذشتند، فاو را به تلافی خرمشهر گرفتند تا ام‌القصر و بصره در تیررس‌شان باشد و راه عراق را به دریای آزاد قطع کنند»

   فردا باید این خبر سرتیتر همه رومه‌های منطقه و جهان باشد، فردا باید صدام از این شکست تلخ دیوانه بشود و فرماندهانش را اعدام صحرایی کند، اما با آن ابر سمج و باد بی‌موقع حاج قاسم چه می‌توانست بکند جز اینکه غواص‌های لشکر را جمع کند دور خودش، بغضش را فرو بدهد و با صدایی آرام و چشمی اشک‌آلود بگوید: برادرا! آنچه نباید می‌شد، حالا شده. طبق پیش‌بینی الان باید آسمان صاف و اروند آرام باشد. اما نیست. حالا برای عبور از موج‌های سرکش اروند فقط یک راه مانده است، آب را به پهلوی شکسته زهرا [سلام‌الله‌علیها] قسم بدهید!

 

 

 

 

   نام حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در حریری از اشک تکثیر شد و در آسمان پیچید. دل‌ها قوت گرفت. سپاه به حرکت درآمد. پیاده و سواره به سمت اروند. غواص‌ها از زمین باتلاقی حاشیه رود می‌گذرند و در کناره آن آرایش می‌گیرند. به دستور، تن به آب سرد می‌زنند، سرعت آب و تلاطم رود طوفان‌زده در قدم اول می‌خواهد همه را ناامید کند، غواص‌ها یک متر جلو می‌روند، آب دو متر آنها را عقب می‌نشاند. آنها با رشته‌ی طناب به هم وصل هستند. باید در آب عصبانی هی فین بزنی و هی جلو نروی!، با موج زورآزمایی کنی و کم کم نفس‌هایت به شماره بیفتد و دستانت از سوز سرما کرخت بشوند و طناب از دستت رها بشود و آب با شتاب از جمع جدایت بکند و هیچ‌کس در آن شب تاریک و وهمناک متوجه غرق شدنت نشود.

   نبردی سنگین میان مردانی که ذکر یا زهرا بر لب دارند و رودخانه‌ای که راه نمی‌دهد در گرفته است. گروه موقعیت خودشان را گم می‌کنند، همه جا آب است و سرگردانی و البته امید. ناگهان پای نفر اول به زمین سفت می‌رسد.

   یا زهرا! رسیدیم به ساحل! همه از آب بیرون می‌آیند. بی‌صدا در ساحل آرایش می‌گیرند. تازه اول کار است. باید با هجومی تند، خط دشمن را فتح کنند، می‌کنند. دشمن راهی جز فرار ندارد. حاج احمد امینی می‌ایستد روی یال خاکریز اول عراق و با بی‌سیم می‌گوید: یا فاطمه اهرا. یا فاطمةاهرا. حاجی حاجی، مأموریت انجام شد. حالا نوبت شماست.

   آن‌طرف، کنار نهر علی‌شیر. مروارید اشک، زنجیر پلاک حاج قاسم را می‌گیرد و و پایین می‌آید. حاجی بی‌تاب و اشکبار فریاد می‌زند: زهرا جان ممنون. بی‌بی‌جان متشکرم.»


احمد یوسف‌زاده، رزمنده آزاده لشگر ۴۱ ثارالله و نویسنده کتب دفاع مقدس و نویسنده کتاب مشهور آن بیست و سه نفر»


 شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها تسلیت باد 


اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ‌اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ نَبِىِّ‌اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ حَبیب‌اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَلیل‌اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ صَفىِّ‌اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمینِ‌اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَیْرِ خَلْقِ‌اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِیاءِ‌اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِکَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ خَیْرِالْبَرِّیَةِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سِیِّدَةَ نِساءِ الْعالَمینَ مِنَ الاَْوَّلینَ وَالاْخِرینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا زَوْجَةَ وَلِیِّ‌اللهِ و َخَیْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ‌اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ سَیِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسـَّلامُ عـَلَیْکِ اَیَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ اَّکِیـَّةُ، اَلسـَّلامُ عـَلَیْکِ اَیَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِیَّة


 

 

ای مادر ای مادر

 

چادرت را بتکان روزیِ ما را بفرست

ای که روزی دو عالم همه از چادر تو است

 

ای مادر ای مادر

 

من از خاکِ پای تو، سر بر ندارم
مگر لحظه‌ای که دگر سر ندارم

 

مگیر از سرم؛ سایه‌ی چادرت را 

پناهی از این خیمه بهتر ندارم

 



از من و قلمم بر نمی‌آید تا قصه سال‌های خون و خاطره را روایت کنم. چیزی شبیه شرم دستم را وقت نوشتن پس می‌زند. من چگونه می‌توانم یک ثانیه از اضطراب غواص‌های شجاع حاج قاسم را روایت کنم وقتی دل به دریای خروشان اروند می‌زدند، در "شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل!"

   شبی که طبق پیش‌بینی‌ها بنا بود باد نباشد، باران نباشد. اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، ابری ناخوانده از افق قد می‌کشد و پخش می‌شود توی آسمان و حالا هم باد هست هم باران!
   ژنرال‌های کارکشته دنیا به صدام، گفته‌اند  ایران از هر نقطه ممکن است به خاک شما یورش بیاورد، الّا از منطقه فاو.

   ژنرال‌ها گفته‌اند هیچ‌کس نمی‌تواند از دریای موج خیز اروند بگذرد. گفته‌اند پای گذاشتن غواص در اروند همان و پیدا شدن جنازه اش در شکم نهنگان خلیج فارس همان. گفته‌اند اروند نابکار است، در اثر جذر و مدّ مسیر حرکتش را تغییر می‌دهد. گفته‌اند اروند ریاکار است، سطح آبش آرام، امّا لایه‌های زیرین‌اش پر شتاب می‌گذرد. گفته‌اند اروند مواج که بشود هیچ‌کس جلودارش نیست و گفته‌اند گرداب‌هایی دارد که با سرعت سیصد کیلومتر طعمه‌اش را به غرقاب نابودی می‌کشاند و می‌بلعد.

   ژنرال‌های دنیا همه اینها را به صدام گفته‌اند، اما در ساحل شرقی نهر علی شیر، حاج قاسم سلیمانی و حاج احمد امینی تصمیم خودشان را گرفته‌اند.
   در ساحل غربی هم توی خانه‌های کوچک جا مانده از ساکنین عرب روستا، شهید یوسف الهی و شهید آتش افروز و همرزمانشان مشغول مناجات‌اند.

   غواص‌های لشکر ثارالله تصمیم گرفته‌اند در همین هوای منقلب، خط فاو و پشت صدام را یک‌جا بشکنند. حاج قاسم باید غواص‌هایش را با تاریک شدن هوا آرام و بی‌صدا از رود عبور دهد تا خط دشمن را تصرف کنند و محسن رضایی رمز "یا فاطمه اهرا" را به همه نیروهای عملیات اعلام کند و ناگهان صدها قایق تیزرو با مردانی مصمم مثل گلوله به سمت شبه جزیره فاو عراق حرکت کنند و با رخنه در لشکر صدام، خبری دنیا را تکان بدهد که مردان قورباغه‌ای ایران از اروند گذشتند، فاو را به تلافی خرمشهر گرفتند تا ام‌القصر و بصره در تیررس‌شان باشد و راه عراق را به دریای آزاد قطع کنند»

   فردا باید این خبر سرتیتر همه رومه‌های منطقه و جهان باشد، فردا باید صدام از این شکست تلخ دیوانه بشود و فرماندهانش را اعدام صحرایی کند، اما با آن ابر سمج و باد بی‌موقع حاج قاسم چه می‌توانست بکند جز اینکه غواص‌های لشکر را جمع کند دور خودش، بغضش را فرو بدهد و با صدایی آرام و چشمی اشک‌آلود بگوید: برادرا! آنچه نباید می‌شد، حالا شده. طبق پیش‌بینی الان باید آسمان صاف و اروند آرام باشد. اما نیست. حالا برای عبور از موج‌های سرکش اروند فقط یک راه مانده است، آب را به پهلوی شکسته زهرا [سلام‌الله‌علیها] قسم بدهید!

 

 

 

 

   نام حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در حریری از اشک تکثیر شد و در آسمان پیچید. دل‌ها قوت گرفت. سپاه به حرکت درآمد. پیاده و سواره به سمت اروند. غواص‌ها از زمین باتلاقی حاشیه رود می‌گذرند و در کناره آن آرایش می‌گیرند. به دستور، تن به آب سرد می‌زنند، سرعت آب و تلاطم رود طوفان‌زده در قدم اول می‌خواهد همه را ناامید کند، غواص‌ها یک متر جلو می‌روند، آب دو متر آنها را عقب می‌نشاند. آنها با رشته‌ی طناب به هم وصل هستند. باید در آب عصبانی هی فین بزنی و هی جلو نروی!، با موج زورآزمایی کنی و کم کم نفس‌هایت به شماره بیفتد و دستانت از سوز سرما کرخت بشوند و طناب از دستت رها بشود و آب با شتاب از جمع جدایت بکند و هیچ‌کس در آن شب تاریک و وهمناک متوجه غرق شدنت نشود.

   نبردی سنگین میان مردانی که ذکر یا زهرا بر لب دارند و رودخانه‌ای که راه نمی‌دهد در گرفته است. گروه موقعیت خودشان را گم می‌کنند، همه جا آب است و سرگردانی و البته امید. ناگهان پای نفر اول به زمین سفت می‌رسد.

   یا زهرا! رسیدیم به ساحل! همه از آب بیرون می‌آیند. بی‌صدا در ساحل آرایش می‌گیرند. تازه اول کار است. باید با هجومی تند، خط دشمن را فتح کنند، می‌کنند. دشمن راهی جز فرار ندارد. حاج احمد امینی می‌ایستد روی یال خاکریز اول عراق و با بی‌سیم می‌گوید: یا فاطمه اهرا. یا فاطمةاهرا. حاجی حاجی، مأموریت انجام شد. حالا نوبت شماست.

   آن‌طرف، کنار نهر علی‌شیر. مروارید اشک، زنجیر پلاک حاج قاسم را می‌گیرد و و پایین می‌آید. حاجی بی‌تاب و اشکبار فریاد می‌زند: زهرا جان ممنون. بی‌بی‌جان متشکرم


احمد یوسف‌زاده، رزمنده آزاده لشگر ۴۱ ثارالله و نویسنده کتب دفاع مقدس و نویسنده کتاب مشهور آن بیست و سه نفر»


 

 

سالروز رحلت حضرت ام‌البنین سلام‌الله‌علیها

همسر شهید محراب مولی‌الموحدین امیرالمؤمنین حضرت امام علی علیه‌السلام

مادر چهار شهید کربلا به ویژه حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السّلام علمدار کربلا

و روز تکریم مادران و همسران بزرگوار شهدا گرامی باد 


​​​​​​والدین شهید حاج قاسم سلیمانی

 

آقای سهراب سلیمانی بردار سردار دل‌ها می‌گویند: . استاندار سابق کرمان ملاقاتی با پدر بنده داشته و به ایشان گفته بود می‌دانید پسرتان چقدر مشهور است و استکبار چقدر از او می‌ترسد؟ پدرم گفته بود من از شما متعجبم که چنین حرفی می‌زنید، استاندار پرسیده بود چرا؟ پدرم گفته بود پسر من یک سرباز ولایت است آنها از اسلام می‌ترسند نه از پسر من، حاج قاسم تنها یک نشانه از کشور اسلامی و شیعه است.


 

 عظمت مادری 

عظمت مادری

 

 

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی: روز ولادت فاطمه‌ی زهرا (سلام‌الله‌علیها) را روز زن و روز مادر نام‌گذاری کرده‌اند؛ میشد گفت روز رهبر یا روز والاترین انسان، اشکالی نداشت؛ امّا امروز نیاز جامعه‌ی ما به این است که بداند مادری یعنی چه؟ زنِ خانه بودن و کدبانو بودن یعنی چه؟ فاطمه‌ی زهرا با آن مقام و عظمت، یک خانم خانه‌دار است؛ یکی از شئون همین عظمت عبارت است از همسر بودن یا مادر بودن و خانه‌داری کردن. ۹۵/۱۲/۲۹


مظلوم مقتدر

 

حضرت امام علی النقی مشهور به امام هادی علیه‌السّلام امام دهم شیعیان جهان است که در نیمه ذی حجه سال ۲۱۲ هجری قمری در شهر صریا (حومه مدینه) به دنیا آمد. پدرشان حضرت امام جواد علیه‌السّلام و مادرشان سمانه نام دارد. حضرت هادی علیه‌السّلام در ۸ سالگی پس از شهادت پدر بزرگوارشان عهده‌دار مقام امامت شدند و پس از ۳۳ سال امامت در سن ۴۱ سالگی در سامرا در زمان خلافت معتز به شهادت رسیدند. 


۸ اسفند سالروز شهادت سردار حاج حسین خرازی 

شهید حاج حسین خرازی

 

حاج حسین خرازی گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشته‌ها اومدن روح من‌رو ببرن، من گفتم فعلا می‌خوام برای خدا بجنگم.

مگه قرآن نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده؟ پس مجاهد فی سبیل‌الله به کجا رسیده که به ملک‌الموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟
راوی: حجت‌الاسلام مهدوی بیات

 

سردار شهید حاج حسین خرازی

 

شهید آوینی درباره حاج حسین گفته بود: آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو می‌شود، نشان مردانگی است. گاهی باد باید فقط به افتخار  حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند.

 


 

سال نو و سال جهش تولید با عنایت خداوند متعال

و توسل به حضرت موسی کاظم علیه‌السّلام

و با توجهات حضرت ولی عصر روحی لتراب مقدمه الفدا

مبارک باشد. ان‌شاءالله 

 

 

صلوات خاص حضرت امام موسی کاظم علیه‌السّلام

 

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَمِینِ الْمُؤْتَمَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَرِّ الْوَفِیِّ الطَّاهِرِ اَّکِیِ‏ النُّورِ الْمُبِینِ (الْمُنِیرِ) الْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ عَلَى الْأَذَى فِیکَ‏ اللَّهُمَّ وَ کَمَا بَلَّغَ عَنْ آبَائِهِ مَا اسْتُودِعَ مِنْ أَمْرِکَ وَ نَهْیِکَ وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ وَ کَابَدَ أَهْلَ الْعِزَّةِ وَ الشِّدَّةِ فِیمَا کَانَ یَلْقَى مِنْ جُهَّالِ قَوْمِهِ‏ رَبِّ فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ وَ أَکْمَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِمَّنْ أَطَاعَکَ وَ نَصَحَ لِعِبَادِکَ إِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏

 

 پروردگارا درود فرست بر امام امین و معتمد خلق حضرت موسى بن جعفر که نیکوکار و وفادار و پاک و مهذب است. نور علمش مبین احکام الهى آنکس که همه عمر با کمال کوشش و اجتهاد در انجام وظایف امامت بر آزار امت در راه رضاى تو صبور و شکیبا بود. اى خدا چنانکه از پدران آن امام آنچه نزد او ودیعه بود از امر و نهى دین تو همه را بخلق رسانید و بار فرمان الهى را به راه شرع و طریق مستقیم برد و با اهل غرور و سختگیران و در آنچه از جهال قومش میکشید مقاومت کرد و رنج برد. پس اى خدا تو بر آن بزرگوار درودى فرست بهتر و کاملتر از هر درود و رحمت که بر احدى از بندگان مطیع خود و ناصحان بندگانت فرستى که البته تو خداى آمرزنده گناه خلق و مهربان در حق بندگانى.


 

حضرت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف: 


 إنّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّدَا رَحمَة لِلعالَمین وَ تَمَّمَ بِه نِعمَته» 

خداوند متعال محمد صلی الله علیه و آله و سلم را برانگیخت تا رحمتی برای جهانیان باشد و نعمت خود را تمام کند.

 

 عـیـد مـبـعـث مـبـارک بـاد 


 

سال نو و سال جهش تولید با عنایت خداوند متعال

و توسل به حضرت موسی کاظم علیه‌السّلام

و با توجهات حضرت ولی عصر روحی لتراب مقدمه الفداء

مبارک باشد. ان‌شاءالله 

 

 

صلوات خاص حضرت امام موسی کاظم علیه‌السّلام

 

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَمِینِ الْمُؤْتَمَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَرِّ الْوَفِیِّ الطَّاهِرِ اَّکِیِ‏ النُّورِ الْمُبِینِ (الْمُنِیرِ) الْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ عَلَى الْأَذَى فِیکَ‏ اللَّهُمَّ وَ کَمَا بَلَّغَ عَنْ آبَائِهِ مَا اسْتُودِعَ مِنْ أَمْرِکَ وَ نَهْیِکَ وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ وَ کَابَدَ أَهْلَ الْعِزَّةِ وَ الشِّدَّةِ فِیمَا کَانَ یَلْقَى مِنْ جُهَّالِ قَوْمِهِ‏ رَبِّ فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ وَ أَکْمَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِمَّنْ أَطَاعَکَ وَ نَصَحَ لِعِبَادِکَ إِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏

 

 پروردگارا درود فرست بر امام امین و معتمد خلق حضرت موسى بن جعفر که نیکوکار و وفادار و پاک و مهذب است. نور علمش مبین احکام الهى آنکس که همه عمر با کمال کوشش و اجتهاد در انجام وظایف امامت بر آزار امت در راه رضاى تو صبور و شکیبا بود. اى خدا چنانکه از پدران آن امام آنچه نزد او ودیعه بود از امر و نهى دین تو همه را بخلق رسانید و بار فرمان الهى را به راه شرع و طریق مستقیم برد و با اهل غرور و سختگیران و در آنچه از جهال قومش میکشید مقاومت کرد و رنج برد. پس اى خدا تو بر آن بزرگوار درودى فرست بهتر و کاملتر از هر درود و رحمت که بر احدى از بندگان مطیع خود و ناصحان بندگانت فرستى که البته تو خداى آمرزنده گناه خلق و مهربان در حق بندگانى.


 شهید صددرصد 

 

نوروز دو سال پیش با لطف استاد حمید حسام رفتیم خانه‌ی میرزامحمد و در عظمت این جان‌باز همین بس که همه متقاضی دیدار با رهبر انقلاب هستند اما حضرت‌آقا باری فرموده بود؛ اگر قادر بودم می‌رفتم همدان دیدن سلگی!» در راه به این فکر می‌کردم که ویلایی سوبلکس با به‌ترین تجهیزات هم قادر نیست حق این قهرمان را ادا کند؛ ابرقهرمانی که در هر عملیات، بخشی از بدن خودش را جا می‌گذاشت! این پا، آن پا، آن‌طرف سینه، این‌طرف سینه، ریه، گوش، چشم، حلق و بینی! بله! هیچ‌کجای تن میرزامحمد سالم نبود ولی بدبختی این‌جاست؛ حتی خبری از یک خانه‌ی نسبتا شیک هم نبود! خانه‌ی سلگی در نهایت سادگی، در پای الوند بلندبالا، خبر از مردی می‌داد که مظهر نداشتن و نخواستن است! و شگفتا از زمانه‌ی عروجش! او حتی مراسم تشییع و ترحیم هم نخواست! و تحقیقا هیچ‌چیز از این دنیا نخواست! به سلگی گفتم: سردار! کتاب آب هرگز نمی‌میرد» را که می‌خواندم، هرچه به صفحات آخرش نزدیک‌تر می‌شدم، غصه‌دارتر می‌شدم! یواش‌یواش شما داشتی تمام می‌شدی! اوایل کتاب تا حدی جان‌باز، بعد کمی بیش‌تر، بعد درصدی فزون‌تر، بعد چند درصد بالاتر، اما آخرش هم زنده ماندی! واقعا شما جان‌باز چند درصدی یا شهید صددرصد؟!» استاد حسام درآمد: آقای سلگی! فلانی علاوه بر آن‌که می‌نویسد، خودش هم فرزند شهید است!» سپس نوبت سلگی فرا رسید: من در خیلی از عملیات‌ها شهادت را به‌چشم خودم دیدم ولی قسمت نبود! الان هم بی‌خیال! چای تازه‌دم است! سرد می‌شودها! پدرت کجا شهید شد؟! اسمش چی بود؟!» اسم پدر. بگذار درست بنویسم؛ اسم پدر من میرزامحمد سلگی است! میرزامحمد پدر همه‌ی ماست! پدر همه‌ی ایرانی‌های باشرف! ما رفته بودیم خانه‌ی میرزا تا قهرمان برای ما از خودش بگوید، غافل از آن‌که سلگی قهرمان گذشتن از نام بود! چند تایی البته خاطره تعریف کرد ولی با محوریت این شهید و آن شهید! شهدایی که همگی از خانه‌های‌شان تا باغ بهشت همدان تشییع شدند ولی حکمت خدا را ببین! میرزا را امروز بدون تشییع سپرد به خاک نهاوند! نگویی غریبانه‌ها! شرایط اگر عادی بود، نه‌تنها همدان و نهاوند، ‌بل‌که تمام ایران به احترام سلگی قیام به‌پا می‌کرد و در مشایعت پیکرش قیامت می‌کرد اما میرزامحمد، این را هم نخواست این دم آخری! مثل پاهایی که نداشت! و نخواست! و با این وجود، با عصا هم راه نمی‌رفت! چه می‌نویسم؛ او خود عصای ما بود که بوسه بر دستانش، لبت را معطر به کف‌العباس می‌کرد! ما از این نهضت و نظام دفاع می‌کنیم، به شهادت سلگی! قهرمانی که حتی با عکس پروفایل تلگرامش هم خط می‌داد.


حسین قدیانی


به نام خدای شهیدان و برای نفس مطمئنه حاج میرزا

 

در روزهای خلوت خیابان‌ها و سکوت دور از هیاهوی شهرها، عبور از نشئه دنیا و رسیدن به سر چشمه بقا، طعمی دارد از جنس طعم غریبی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که تو حاج میرزا، ای رفیق خوب خدا، دیشب آن را چشیدی.
   انگار که ۳۵ سال با دو پای بریده و زخم پهلو و سرفه‌های شیمیایی مانده بودی که این نوع شهادت در سکوت را به ما نشان دهی. شهادت غریبانه و دفن شبانه و اصرار و تاکید برای نیامدن مردم یک شهر -که همواره متحدثان حسنت بودند- جگرم را در گار شهدای نهاوند سوزاند و ثانیه‌های خلوتم را پر از روضه کرد.

   دیشب، هر کس پیامی فرستاد، برایش نوشتم: نمی‌دانی چقدر سخت است دفن شبانه و غریبانه مردی که اقا تمنای دیدنش را داشت‌.

 

                


آقا هنوز تو را ندیده بود و فقط حدیث میانداری ابوالفضل گونه‌ات را در (آب هرگز نمی‌میرد) خوانده بود فرمود: اگر برای من ممکن بود پا می‌شدم می‌رفتم به همدان برای دیدن این مرد. 
   این جمله را محسن مومنی برایم تلفنی گفت و من برای تو نقل قول کردم گفتی: با علی خوش‌لفظ بیا با هم برویم زیارت حاج حسین همدانی و از روح او استمداد بطلبیم.

   آن روز در گار شهدا علی خوش‌زخم از شدت درد حتی نمی‌توانست روی مزار خم شود و همانجا ایستاد همان نقطه‌ی که یک سال بعد مزار خودش شد و تو با آن دو پای مصنوعی‌ات خم شدی و صورت چسباندی به سنگ مزار، ما دو نفر با گریه تو گریه می‌کردیم که می‌خواندی:
ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم    

مشک تو هنوز آب دارد عباس

 

                



دیشب برای هزاران نفر که از خانه با اشک بدرقه‌ات کردند، شب سختی بود و شب راحتی بود برای تو که ۳۵ سال پیش مخاطب ندای ارجعی الی ربک شدی» و ماندی تا علم‌الهدی باشی در عصر دلتنگی‌ها.
   خداحافظ پهلوان ابوالفضل مرام روزهای رزم شلمچه و مجنون و فاو و مرصاد.
   حال که به سرچشمه بقا رسیدی سلام ما را به همه شهیدانی که خون قلبشان را نثار راه سیدالشهدا علیه‌السّلام کردند برسان. سلام همه تشنگان یک جرعه سخاوت را.


حمید حسام

۹۹/۱/۱۵  

​​​​​شهیدان علی خوش‌لفظ و حاج میرزامحمد سُلگی، و حاج حمید حسام

جانبازان شهید حاج علی خوش‌لفظ و حاج میرزامحمد سُلگی

و سردار قلم حاج حمید حسام


آب هرگز نمی‌میرد _ با دو پای بریده 

 

چشمم باز شد، دور و برم چند پرستار دیدم. یکی از آن‌ها پارچه‌ای آورد که با کمک او و بقیه بپوشم، ملحفه را کنار زدند، دیدم پا ندارم.

 

حاج میرزا محمد سلگی

 

   روبروی اتاق، فرمانده لشکر حاج علی شادمانی ایستاده بود و داشت گریه می‌کرد.

   هرچه فکر کردم کجا بودم و چه اتفاقی افتاده چیزی به یاد نیاوردم. بیمارستان در بانه بود. اما امکاناتی برای درمان نداشت. چند مسکن و سرم تزریق کردند چشمانم کمی سو گرفت، هنوز دانه‌های اشک را روی صورت فرمانده لشکر می‌دیدم که دست توی موهایم می‌کشید و دلداریم می‌داد.

   در بیمارستان همان پوست نیم‌بند پای چپ را با قیچی کندند و هر دو پا مثل هم از زیر زانو قطع شدند و استخوان‌ها از بالای زانو‌های هر دو پا تا کشاله ران شکسته و پر از ترکش ریز.

   ظرف یک ساعت اتاقی که بستری بودم از همرزمان پر شد. آمده بودند که خون بدهند، علی چیت سازیان پیش‌قدم شد و اولین کیسه خون را او داد و چند نفری که گروه خونشان می‌خورد خون دادند.

   چشم در چشم علی چیت سازیان داشتم، اگر می‌دانستم این آخرین بار است که او را می‌بینم، هرگز چشمانم را نمی‌بستم، اما از اینکه خون شیرمردی مثل علی چیت سازیان در رگ‌هایم جاری می‌شد احساس خوبی داشتم. خیلی زود خبر مجروحیتم تا قرارگاه نجف رفت. فرمانده سابق لشکر ما حاج مهدی کیانی معاون قرارگاه نجف شده بود، اما قبل از آمدن او از هوش رفتم.


آب هرگز نمی‌میرد، فصل "با دو پای بریده"، صفحات ۶۱۸ و ۶۱۹


شهید حاج میرزا محمد سُلگی

 

جانباز سرافراز و سردار عالیقدر حاج میرزا محمد سلگی رئیس ستاد لشکر انصارالحسین علیه‌السّلام همدان و فرمانده گردان حضرت اباالفضل العباس علیه‌السّلام در دوران دفاع مقدس آسمانی شد.

 

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

. و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ .  

 

درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم

لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم

هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران

که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم .

 

جانباز شهید حاج میرزا محمد سُلگی


 

 

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی درگذشت جانباز سرافزار و سردار فداکار آقای میرزامحمد سُلگی را تسلیت گفتند.
 

پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب در پی درگذشت حاج میرزامحمد سُلگی

 

بسمه تعالی

درگذشت جانباز عزیز و سردار فداکار جناب آقای میرزا محمد سُلگی را به همه‌ی کسانی‌که به ایثارگران دفاع مقدس ارادت می‌ورزند و به همه‌ی خانواده‌های شهید و به همه‌ی جانبازان و خانواده‌های آنان و همه‌ی یادگاران دفاع مقدس و به ویژه به همسر فداکار و فرزندان و دیگر بازماندگان وی تسلیت عرض می‌کنم.

این مجاهد فداکار در دوره‌ی پس از پایان دفاع مقدس نیز با تحمل رنج جسمانی، مجاهدت در راه خدا را ادامه داد تا به لقاء‌الله پیوست. خداوند روح مطهر او را با ارواح طیبه‌ی شهیدان محشور کند و مجاور اولیاء‌الله قرار دهد.
 

سیّدعلی ‌ای
۹۹/۱/۱۵


 

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم 

میرزامحمد سُلگی عزیز، سلام

 

 

 


 شهید صددرصد 

 

نوروز دو سال پیش با لطف استاد حمید حسام رفتیم خانه‌ی میرزامحمد و در عظمت این جان‌باز همین بس که همه متقاضی دیدار با رهبر انقلاب هستند اما حضرت‌آقا باری فرموده بود؛ اگر قادر بودم می‌رفتم همدان دیدن سلگی!» در راه به این فکر می‌کردم که ویلایی سوبلکس با به‌ترین تجهیزات هم قادر نیست حق این قهرمان را ادا کند؛ ابرقهرمانی که در هر عملیات، بخشی از بدن خودش را جا می‌گذاشت! این پا، آن پا، آن‌طرف سینه، این‌طرف سینه، ریه، گوش، چشم، حلق و بینی! بله! هیچ‌کجای تن میرزامحمد سالم نبود ولی بدبختی این‌جاست؛ حتی خبری از یک خانه‌ی نسبتا شیک هم نبود! خانه‌ی سلگی در نهایت سادگی، در پای الوند بلندبالا، خبر از مردی می‌داد که مظهر نداشتن و نخواستن است! و شگفتا از زمانه‌ی عروجش! او حتی مراسم تشییع و ترحیم هم نخواست! و تحقیقا هیچ‌چیز از این دنیا نخواست! به سلگی گفتم: سردار! کتاب آب هرگز نمی‌میرد» را که می‌خواندم، هرچه به صفحات آخرش نزدیک‌تر می‌شدم، غصه‌دارتر می‌شدم! یواش‌یواش شما داشتی تمام می‌شدی! اوایل کتاب تا حدی جان‌باز، بعد کمی بیش‌تر، بعد درصدی فزون‌تر، بعد چند درصد بالاتر، اما آخرش هم زنده ماندی! واقعا شما جان‌باز چند درصدی یا شهید صددرصد؟!» استاد حسام درآمد: آقای سلگی! فلانی علاوه بر آن‌که می‌نویسد، خودش هم فرزند شهید است!» سپس نوبت سلگی فرا رسید: من در خیلی از عملیات‌ها شهادت را به‌چشم خودم دیدم ولی قسمت نبود! الان هم بی‌خیال! چای تازه‌دم است! سرد می‌شودها! پدرت کجا شهید شد؟! اسمش چی بود؟!» اسم پدر. بگذار درست بنویسم؛ اسم پدر من میرزامحمد سلگی است! میرزامحمد پدر همه‌ی ماست! پدر همه‌ی ایرانی‌های باشرف! ما رفته بودیم خانه‌ی میرزا تا قهرمان برای ما از خودش بگوید، غافل از آن‌که سلگی قهرمان گذشتن از نام بود! چند تایی البته خاطره تعریف کرد ولی با محوریت این شهید و آن شهید! شهدایی که همگی از خانه‌های‌شان تا باغ بهشت همدان تشییع شدند ولی حکمت خدا را ببین! میرزا را امروز بدون تشییع سپرد به خاک نهاوند! نگویی غریبانه‌ها! شرایط اگر عادی بود، نه‌تنها همدان و نهاوند، ‌بل‌که تمام ایران به احترام سلگی قیام به‌پا می‌کرد و در مشایعت پیکرش قیامت می‌کرد اما میرزامحمد، این را هم نخواست این دم آخری! مثل پاهایی که نداشت! و نخواست! و با این وجود، با عصا هم راه نمی‌رفت! چه می‌نویسم؛ او خود عصای ما بود که بوسه بر دستانش، لبت را معطر به کف‌العباس می‌کرد! ما از این نهضت و نظام دفاع می‌کنیم، به شهادت سلگی! قهرمانی که حتی با عکس پروفایل تلگرامش هم خط می‌داد.


حسین قدیانی


به نام خدای شهیدان و برای نفس مطمئنه حاج میرزا

 

در روزهای خلوت خیابان‌ها و سکوت دور از هیاهوی شهرها، عبور از نشئه دنیا و رسیدن به سر چشمه بقا، طعمی دارد از جنس طعم غریبی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که تو حاج میرزا، ای رفیق خوب خدا، دیشب آن را چشیدی.

   انگار که ۳۵ سال با دو پای بریده و زخم پهلو و سرفه‌های شیمیایی مانده بودی که این نوع شهادت در سکوت را به ما نشان دهی. شهادت غریبانه و دفن شبانه و اصرار و تاکید برای نیامدن مردم یک شهر -که همواره متحدثان حسنت بودند- جگرم را در گار شهدای نهاوند سوزاند و ثانیه‌های خلوتم را پر از روضه کرد.

   دیشب، هر کس پیامی فرستاد، برایش نوشتم: نمی‌دانی چقدر سخت است دفن شبانه و غریبانه مردی که اقا تمنای دیدنش را داشت.

 

                

 

آقا هنوز تو را ندیده بود و فقط حدیث میانداری ابوالفضل گونه‌ات را در (آب هرگز نمی‌میرد) خوانده بود فرمود: اگر برای من ممکن بود پا می‌شدم می‌رفتم به همدان برای دیدن این مرد.

   این جمله را محسن مومنی برایم تلفنی گفت و من برای تو نقل قول کردم گفتی: با علی خوش‌لفظ بیا با هم برویم زیارت حاج حسین همدانی و از روح او استمداد بطلبیم.

   آن روز در گار شهدا علی خوش‌زخم از شدت درد حتی نمی‌توانست روی مزار خم شود و همانجا ایستاد همان نقطه‌ی که یک سال بعد مزار خودش شد و تو با آن دو پای مصنوعی‌ات خم شدی و صورت چسباندی به سنگ مزار، ما دو نفر با گریه تو گریه می‌کردیم که می‌خواندی:

ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم    

مشک تو هنوز آب دارد عباس

 

                

 

دیشب برای هزاران نفر که از خانه با اشک بدرقه‌ات کردند، شب سختی بود و شب راحتی بود برای تو که ۳۵ سال پیش مخاطب ندای ارجعی الی ربک شدی» و ماندی تا علم‌الهدی باشی در عصر دلتنگی‌ها.

   خداحافظ پهلوان ابوالفضل مرام روزهای رزم شلمچه و مجنون و فاو و مرصاد.

   حال که به سرچشمه بقا رسیدی سلام ما را به همه شهیدانی که خون قلبشان را نثار راه سیدالشهدا علیه‌السّلام کردند برسان. سلام همه تشنگان یک جرعه سخاوت را.

 

حمید حسام

  ۹۹/۱/۱۵  

 

 

​​​​​شهیدان علی خوش‌لفظ و حاج میرزامحمد سُلگی، و حاج حمید حسام

جانبازان شهید حاج علی خوش‌لفظ و حاج میرزامحمد سُلگی

و سردار قلم حاج حمید حسام

 


 آب هرگز نمی‌میرد _ با دو پای بریده 

 

چشمم باز شد، دور و برم چند پرستار دیدم. یکی از آن‌ها پارچه‌ای آورد که با کمک او و بقیه بپوشم، ملحفه را کنار زدند، دیدم پا ندارم.

 

حاج میرزا محمد سلگی

 

روبروی اتاق، فرمانده لشکر حاج علی شادمانی ایستاده بود و داشت گریه می‌کرد.

   هرچه فکر کردم کجا بودم و چه اتفاقی افتاده چیزی به یاد نیاوردم. بیمارستان در بانه بود. اما امکاناتی برای درمان نداشت. چند مسکن و سرم تزریق کردند چشمانم کمی سو گرفت، هنوز دانه‌های اشک را روی صورت فرمانده لشکر می‌دیدم که دست توی موهایم می‌کشید و دلداریم می‌داد.

   در بیمارستان همان پوست نیم‌بند پای چپ را با قیچی کندند و هر دو پا مثل هم از زیر زانو قطع شدند و استخوان‌ها از بالای زانو‌های هر دو پا تا کشاله ران شکسته و پر از ترکش ریز.

   ظرف یک ساعت اتاقی که بستری بودم از همرزمان پر شد. آمده بودند که خون بدهند، علی چیت سازیان پیش‌قدم شد و اولین کیسه خون را او داد و چند نفری که گروه خونشان می‌خورد خون دادند.

   چشم در چشم علی چیت سازیان داشتم، اگر می‌دانستم این آخرین بار است که او را می‌بینم، هرگز چشمانم را نمی‌بستم، اما از اینکه خون شیرمردی مثل علی چیت سازیان در رگ‌هایم جاری می‌شد احساس خوبی داشتم. خیلی زود خبر مجروحیتم تا قرارگاه نجف رفت. فرمانده سابق لشکر ما حاج مهدی کیانی معاون قرارگاه نجف شده بود، اما قبل از آمدن او از هوش رفتم.

 

آب هرگز نمی‌میرد، فصل "با دو پای بریده"، صفحات ۶۱۸ و ۶۱۹


شهید حاج میرزا محمد سُلگی

 

جانباز سرافراز و سردار عالیقدر حاج میرزا محمد سلگی رئیس ستاد لشکر انصارالحسین علیه‌السّلام همدان و فرمانده گردان حضرت اباالفضل العباس علیه‌السّلام در دوران دفاع مقدس آسمانی شد.

 

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

.  و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ .  

 

درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم

لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم

 

هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران

که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم .

 

جانباز شهید حاج میرزا محمد سُلگی


میلاد فرخنده منجی عالم بشریت

حضرت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

مـــــــبــــــارک بـــــــاد

 

 


دلم برای صیادم تنگ شده

 

دلم برای صیادم تنگ شده

 

پیکر شهید صیاد که دفن شد -اگر امروز دفن شد، صبح روز بعد- خانواده‌اش نماز صبح را خواندند و رفتند بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها. فردای تدفینش. وقتی رسیدند جلوی مزار شهید، یک‌سری محافظ که نمی‌شناختند، آمدند جلوی جمع را گرفتند. از حضور محافظ‌ها معلوم شد که آقا آن‌جا هستند. گفتند ما خانواده‌ی شهید صیاد هستیم؛ تا گفتند خانواده شهید هستیم، گفتند بفرمایید. بعد، معلوم شد که آقا نماز صبح را آن‌جا بوده‌اند!!
   خانواده‌ی صیاد گفتند: شما خیلی زود آمدید! آقا فرمودند: من دلم برای صیادم تنگ شده!»؛

   مگر چقدر گذشته بود؟ آقا دو روز قبل از شهادت، صیاد را دیده بودند. یک روز هم از دفنش گذشته بود. آقا زودتر از زن و بچه‌ی‌ صیاد رفته بودند بالای سر مزار او. این هم مثل بوسیدن تابوت صیاد از آن چیزهای نادری بود که من نشنیدم جای دیگری رخ داده باشد. شاید هم شده، من خبر ندارم. من نشنیده بودم آقا صبح فردای تدفین یک شهید، سر مزارش باشند.

روایت از امیر ناصر آراسته از همرزمان شهید صیاد شیرازی 


ساعت ۹ شد با وجود این‌که پاهایم گِز گِز می‌کردند و از لای پای مصنوعی‌ خونابه و چرک بیرون می‌ریخت، اما چشمانم گرم خواب شد. دو شبانه‌روز بود که دقیقه‌ای نخوابیده بودم. پلک‌هایم بسته بود که یک پیک آمد و خبر داد که راننده لودر خاکریز داخل تنگه را دوجداره کرد.
   از بسته شدن تنگه آسوده خاطر شدم. اما نگران تمام شدن مهمات و کم شدن نیروها در منطقه درگیری بودم. قید استراحت را زدم و از ستاد بیرون آمدم و دیدم بالای آسمان چند فروند هواپیمای عراقی می‌چرخند ولی بمباران نمی‌کنند. 
   هواپیماها که رفتند صدای هلیکوپتر آمد. گفتم: خدایا خودت کمک کن، ما تمام توان‌مان این بود». پای رفتن نداشتم اصلاً نیرویی دور و برم نبود که بگویم عراقی‌ها می‌خواهند با هلیکوپتر پشت اردوگاه پیاده شوند و تنگه را از عقب برای منافقین ببندند. با اینکه در روز گذشته تمام هم و غم من برنامه‌ریزی برای مقابله با عملیات هلی‌برن دشمن بود اما کمبود نیرو مجبورم کرده بود که حتی پیرمردهای تدارکات و نیروهای خدماتی را به جلو بفرستم. فقط عده قلیلی از خدمه‌های توپخانه و ادوات آنجا بودند که قبضه‌هایشان را برای اجرای آتش منحنی آماده می‌کردند.
   صدای هلیکوپتر نزدیک‌تر شد. حسی مشابه آن روز که هلیکوپترهای عراقی‌ در جاده ام‌القصر بالای سرمان می‌چرخیدند، در من تازه شد.
   ناگهان دیدم هلیکوپتر از نوع ۲۱۴ و خودی است داشتم بال در می‌آوردم. هلیکوپتر پایین آمد و در محوطه جلو ستاد نشست. پروانه هلیکوپتر که از چرخش ایستاد قلبم آرام شد. با دیدن سرهنگ صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش، در پوست خود نمی‌گنجیدم. مرا از سال‌های دور و عملیات‌های والفجر و قادر خیلی خوب می‌شناخت و هنوز اسم کوچکم را فراموش نکرده بود. خودش تنها بود و از فرماندهان ارتش و سپاه همراه او نبود.

 

سردار شهید علی صیاد شیرازی


پرسید: حاج میرزا چه خبر؟»
   گزارشی از استقرار نیروها در تنگه و احداث خاکریز داخلی تنگه و درگیری از شب گذشته تا صبح را دادم و گفتم: جناب سرهنگ بچه‌ها تا اینجا با چنگ و دندان جنگیدند، ولی باید نیرو و امکانات برسد. آتش پشتیبانی زمینی و هوایی هم ندارم.»
   سرهنگ صیاد هنوز متوجه پاهای من نبود چون ایستاده بودم. نقشه‌ای را از داخل هلیکوپتر آورد و روی زمین پهن کرد. تا آنچه را که از آسمان دیده بود توضیح دهد. وقتی نشستم پاهای مصنوعی‌ام را دراز کردم، پرسید: برادر سلگی پاهایت؟»

  خندیدم و گفتم: نزدیک یک سال از جبهه دورم کرد.»

 

سردار جانباز حاج میرزامحمد سلگی

 

   گفت: من از عقب تا جلو ستون منافقین را از آسمان رصد کردم. تراکم آنها جلو و در حدفاصل گردنه حسن‌آباد تا چارزبر است. عقب‌تر از حسن‌آباد، تا اسلام‌آباد تعدادی خودرو به شکل پراکنده و محدود روی جاده است. و عقب‌تر از اسلام‌آباد خبری نیست. و بچه‌های شما را هم پشت خاکریز و بالای تنگه دیدم.»
   سپس سرهنگ صیاد با بی‌سیم هلیکوپتر با پایگاه هوایی دزفول و همدان و پایگاه هوانیروز کرمانشاه تماس گرفت. هنگام خداحافظی گفت: اینجا کمین‌گاه خداست، این تنگه جهنم منافقین در این دنیا خواهد شد.»


سُلگی، حاج میرزا محمد، آب هرگز نمی‌میرد، خدا با ما بود، صفحات ۷۰۴ تا ۷۰۷


میلاد فرخنده منجی عالم بشریت

حضرت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

مـــــــبــــــارک بـــــــاد

 

 

 

 


شهید علی‌اکبر شیرودی

 

شهید علی اکبر شیرودی» دی ماه ۱۳۳۴ در شهرستان تنکابن دیده به جهان گشود. پس از ۳ سال خدمت در ارتش به کرمانشاه رفت و با خلبان احمد کشوری آشنا شد. عاشق انقلاب و ولایت بود و همواره سعی می‌کرد پیوند مستحکم بین ارتش و ت برقرار کند و در این راستا از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد. شیرودی عاشق پرواز بود، او برای پیروزی و نبرد علیه دشمن زمان را نمی‌شناخت و شبانه روز برای پیشبرد اهداف جنگی تلاش می‌کرد.

   سرتیپ امیر طاعتی از همرزمان شهید نقل می‌کند که شهادت شهید شیرودی» یک روندی داشت و این روند از شهادت شهید کشوری» شروع شد. وقتی که شهید کشوری پیکرش سوخت و شهید شد، ما به همراه شهید شیرودی به آنجا رفتیم. او در کنار پیکر سوخته شهید کشوری می‌گفت: من بدون تو چگونه زندگی کنم، چرا مرا تنها گذاشتی، تو مرشد و الگوی من بودی.»

   از همان زمان بود که وی شروع به شهید شدن کرد. در واقع او همیشه آماده شهادت بود و به گونه‌ای عملیات می‌کرد که همه از او می‌ترسیدند. خلبان تیز پرواز آسمان ایران ساعتی از جنگ فاصله نگرفت و چنان جنگید که دکتر مصطفی چمران او را ستاره درخشان جنگ کردستان» نامید و تیمسار ولی الله فلاحی او را ناجی غرب و فاتح گردنه‌ها» خواند.

   مقام معظم رهبری در مورد او می‌گوید: او تنها نظامی‌ای بود که در نماز به او اقتدا کردم.» در واقع شهید شیرودی یک عارف وارسته بود و همواره می‌گفت: من و همرزمانم برای اسلام می‌جنگیم نه چیز دیگر».

   او با بیش از ۲۵۰۰ ساعت بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از ۴۰ بار سانحه و بیش از ۳۰۰ مورد اصابت گلوله بر هلیکوپترش باز هم سرسختانه جنگید.

   او سرانجام در آخرین پرواز خود در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ در بازی‌دراز، هنگامی که عراق لشکری زرهی با ۲۵۰ تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپاره‌انداز و چند فروند جنگنده، برای بازپس‌گیری ارتفاعات بازی‌دراز به سوی سرپل‌ذهاب گسیل می‌کند به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک، از پشت سر مورد اصابت گلوله‌های تانک قرار گرفته و به فیض عظیم شهادت نائل می‌شوند. 


امیر مهربانی‌ها

 امیر مهربانی‌ها 

 

حضرت امام ‌ای مدظله‌العالی می‌فرمایند:

کسانی که به فقرا کمک کنند و به خانواده‌های مستضعف سر بزنند، زیادند؛ اما آن کسی که اوّلاً این کار را در دوران حکومت و قدرت خود انجام دهد، ثانیاً کارِ  همیشه‌ی او باشد، ثالثاً به کمک کردن مادّی اکتفا نکند؛ برود با این خانواده، با آن پیرمرد، با این آدم نابینا، با آن بچه‌های صغیر بنشیند، مأنوس شود، دل آنها را خوش کند، فقط امیرالمؤمنین علیه‌السلام است.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها